قراره تا اخر عمر تنها بمونم؟؟

117 48 55
                                    

الفای روبه روش با استرس نگاهشو از بکهیون گرفت
_من ..من واقعا نمیتونم باهات ادامه بدم بکهیون ..
صدای اون الفا توی کافه خلوت پخش شد و بکهیون با شنیدن این حرف صدای خورد شدن شیشه های قلبش و شنید ...البته اون صدای افتادن سینی سفارشا از دست برادرش بود ولی به هرحال بکهیون دوست داشت فکرکنه که صدای قلب خودشه ..

بیون بکهیون اهل بوسان، امگای ۲۵ ساله با رایحه رز انگلیسی که خود بکهیون معتقده بیشتر شبیه زردالوعه ، معروف به بک بی دست و پا ..این دقیقا ۳۰ امین قرارش بود که خوب پیش نمیرفت ..
البته هیچکدوم از قرار هایی که میذاشت خوب پیش نمیرفت ..
بکهیون از وقتی که یادش میومد باعث دردسر خانواده، دوستاش و هرکسی که اطرافش زندگی میکرد میشد ..برای همین تقریبا هیچ الفای جذاب و پولداری سمتش نمیومد و مجبور بود با الفاهای رده پایین نقشه دوستی بریزه تا شاید سرنوشت مزخرفش از تنهایی دربیاد ..
به لطف برادرش بکبوم که داخل کافه چِری کار میکرد ، بکهیون میتونست گزینه های مناسب و با نگاه تیزش رصد کنه و از برادرش با التماس فراوان بخواد که شخص مورد نظر و برای قرار گذاشتن باهاش جور کنه ولی این نقشه بی نقص برای بار ۳۰ ام شکست خورد..

الفایی که مقابلش بود از لحاظ قیافه اصلا تایپ‌بکهیون نبود ..صورت تپل با لبای گوشتی و اون لبخند مسخرش واقعا روزش و خراب میکرد ولی این اخرین گزینه اش بود..
و جالب اینجاست که از طرف اخرین گزینه ام داشت رد میشد ..

_م..میشه بپرسم چرا؟؟
بکهیون با لبخندی که به زور نگه داشته بود گفت و اون الفا که اسمش جین وو بود با دستمال روی میز پیشونیش و از عرق پاک کرد ..
دروغ چرا..واقعا از بکهیون میترسید ..این پسر نماد بزرگی از بدشانسی و خرابکاری بود و همین حالام که بلایی سرش نیومده بود باید خداروشکر میکرد ..
_جین ووو..
بکهیون با عصبانیت اسمشو صدا کرد و الفای بخت برگشته خیلی نامحسوس کیفشو روی دوشش انداخت
_بکهیون تو واقعا باعث دردسری..بار اخر که باهم رفتیم بیرون نزدیک بود منو جلوی ماشین بندازی ..الان که زندم واقعا باید خداروشکر کنم ...

پلک بکهیون پرید ..واقعا اینبار و بکهیون مقصر نبود ..خود جین وو با بی احتیاطی میخواست از خیابون رد بشه و نزدیک بود بمیره ..این چه ربطی به بکهیون داشت ؟؟

بکهیون از دور دید که بکبوم حین جمع کردن خورده شیشه های روی زمین بهش چشم غره میره ولی بی توجه بهش دوباره به جین وو نگاه کرد
_ببین عزیزممم..این یه اتفاقه ..نباید زیاد بهش توجه کنی ..
بکهیون با صدای نازی گفت تا شاید بتونه این کوه چربی مقابلش و نرم کنه ولی جین وو خیلی سریع از پشت میز بلند شد و با گفتن یه جمله پا به فرار گذاشت
_ خداحافظ برای همیشه .
جین وو درست مثل شخصیت کارتونی میگ میگ پا به فرار گذاشت و چند لحظه طول کشید که بکهیون بتونه اتفاقی که افتاده بود و درک کنه ..
وقتی که بالاخره فهمید چی شده با عجله از پشت میز بلند شد و فریاد زد
_ جون مادرت نرو جین وووو..وییی..
قبل از اینکه حتی صداش به گوش اون الفای لعنتی برسه پاش به گوشه میز گیر کرد و نه تنها زمین افتاد بلکه با افتادنش میز چوبی روی سر و صورتش برعکس شد و چیز کیک عزیزشو روی صورتش کوبید..

🍭Traditional Marriage🍭Where stories live. Discover now