PART 32

106 30 16
                                        

صدای جیغ کودکانه و تیز جیمین شبیه شوک الکتریکی بر تن من نشسته، به سرعت چشم باز می‌کنم.

جیمین:مـــــــــاما... مامــــــــا منم بغــــــــل کن.

لبخند می‌زنم بعد از دیدن تقلای پسر کوچک‌تر و تلاشش برای باز کردن گره‌ی دست‌های آیرین از دور کمر هانجه‌جو.

امگا با لبخند سرمست و شادی، صورت به کتف همسرش چسبونده و در برابر شکایت‌های پسرش با شیطنت ابرو بالا می‌انداخته‌.

_آلفای خودمه، می‌خوام بغلش کنم.

پا به زمین کوبیده.

جیمین:اما تو مامان منی، باید منو بغل کنی فقط.

_نه.

مابین بحث و جدل مادر و پسر، خنده‌ی پدر رو می‌شنوم که بدون از دست دادن تمرکزش در این جنگ مالکانه مشغول آماده ساختن ناهار امروز بوده.

جیمین:ی‍... یعنی منو دوست نداری؟.

نفسی که در پیچ و خم ریه‌ام متوقف و بازنده شد.

لبخند نه تنها بر روی لب‌های من بلکه هانجه‌جو و آیرین هم یخ بست.

ناخودآگاه جیمین رو، سوکجین می‌بینم و تصمیم به برخاستن دارم که...

مقابل پسر و در طرفین او، به روی زمین زانو زده.

_جیمینم چند ساعت پیش وقتی از خواب بیدار شدی تو بغل کی بودی؟.

لب‌های پوتی شده‌‌ی گاز گرفتنیش...

جیمین:تو بغل تو بودم ماما.

_درسته... همسر منو دزدیده بودی.

دست‌های مشت شده‌اش...

جیمین:کار خوبی کردم، تو هم هیونگ منو بغل کرده بودی.

باز هم لبخند من...

مابین تهدیدهای ناگفته‌ی چشمی آن دو، آیرین لب باز کرده.

_من هم تو رو دوست دارم و هم سوکجین و هم هانجه‌جو رو، همون‌طور که تو رو بغل کردم پدرت رو هم بغل می‌کنم.

جیمین:پس چرا از پشت بغلش می‌کنی؟.

خنده‌ی هانجه‌جو از سرگرم شدنش می‌گفته.

_چون من از تو قد بلندترم توله، راحت‌تر می‌تونه از پشت بغلم کنه و اینکه... من جفتشم.

جیمین:پس منم میرم برای خودم دنبال جفت می‌گردم تا پیش شما تنها و بدون همراه نمونم.

برای کنترل خنده‌ام، پتو رو، روی صورت می‌کشم که...

جیمین:هیـــــــونگ... سوکجیــــــــــنی هیونگ.

متعجب به جیمین و قدم‌های محکمش که به سمت من می‌اومده، نگاه می‌کنم و نمی‌تونم کوچک‌ترین واکنشی نشون بدم وقتی که جیمین روی شکمم نشست.

جیمین:هیونگ، امگای من میشی؟.

انفجار خنده‌های دو نفر در آشپزخونه.

مات و مبهوت، خیره چشم‌های منتظر و مشتاقش...

+م‍... من... من امگا نیستم.

لب به هم فشرده و برای چند ثانیه به گوشه‌ای نامعلوم نگاه کرده.

جیمین:خب پس من امگات میشم، قول بده که آلفای خوبی باشی و حتما از پشت بغلم کنی.

گونه‌اش رو نوازش می‌کنم، لبخند بر لب.

+قول میدم آلفای خوبی باشم و همیشه پشتت باشم.

خنده‌اش... مثل همیشه چشم‌های جیمین رو به ماه شبیه و گونه‌های پسر کوچک‌تر به شدت گاز گرفتنی کرده.

خم شده و بوسه‌‌ای که نرم اما در سروصدا بوده رو روی لب‌های من مُهر زده.

جیمین:حالا دیگه منم جفت دارم و تنها نیستم.

دندون به هم می‌فشارم، باید همین الان جیمین رو بین بازوها، در آغوش خود له کنم وگرنه...

جسم کوچک و حساسش رو به سمت خودم می‌کشم و در حالی که به پهلو می‌چرخم تا تنش رو، روی تشک‌ و بالشت‌ها بذارم، جز به جز صورتش رو می‌بوسم.

+جیمینی من هم قهرمان شجاع و هم توله‌ی بامزه‌ای هست، پس حتما، باید کلی بغل و بوسش کنم.

می‌خندیده و دست و پا می‌زده.

جیمین:ه‍... هیون‍... ‍گ نکن، صورتم خی‍... ‍س شد.

شاد و شیطنت‌آمیز می‌خندم و عقب میرم و نوک بینی جیمین رو دو انگشت سوکجین می‌گیرم و فشار میدم.

+تو هیچ وقت تنها نبودی و نیستی جیمینی، من همیشه پیشت هستم.

در حالی که شیر رو می‌چرخونم و سینک رو آبکشی می‌کنم، مرد رو مخاطب قرار میدم که مشغول تمیز کردن اجاق گاز بوده.

+پدر.

گوشه چشمی کوتاه به من...

_بله عزیزم.

لبم رو زبون می‌زنم.

+میشه... میشه با هم صحبت کنیم؟.

بعد از مکث کوتاهی دستمال رو، روی اجاق انداخته و یک قدم جلو اومده.

_چرا که نه، فقط در چه مورد؟.

آهسته لب باز می‌کنم.

+در مورد فرزند دوم خانواده‌ی جئون، برادرم.

.
..
...

این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.

.
..
...

ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)

DANDELION • empress •Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ