"خانم گراندِ؟! حواستون هست؟!"
"بله ، ببخشید یه لحظه حواسم پرت شد"
"خب همونطور که میدونید ، کاری که قراره انجام بدین روی یک یتیم خونه هست، که سال ها پیش بر اثر سانحه آتش سوزی از بین رفته و حالا عموی شما تصمیم دارند تا دوباره این یتیم خونه رو بازسازی کنند"
لبخند زدمو سرم رو تکون دادم
"ببخشید آقایِ؟؟"
"گری هستم ، تراوِس گری"
وقتی خودشو معرفی کرد یه لبخند کشنده ای زد که باعث شد تو این فکر برم که بعدا تورش کنم ، خدایا او خیلی جذابه.
صدای در باعث شد از افکارم بیرون بیام و بفهمم به اون زل زده بودم!!
وقتی در باز شد یه پسر قد بلند جوون که فکر کنم 23 سالش بود وارد اتاق شد. لعنتی امروز می خوان من رو شکنجه بدن؟؟!
تراوس همین طور که لبخندِ جذابش رو میزد به سمت اون پسر رفت و باهاش دست داد " سلام آقای استایلز " و در حالی که به من اشاره می کرد گفت :" ایشون همکار جدیدتون خانم گراند هستند" وقتی من رو معرفی کرد لبخند زدم و وقتی جلو اومد و دستش رو دراز کرد تا باهاش دست بدم از جام پاشدم و سعی کردم خیلی عادی برخورد کنم و توی اون چشمای سبز گیراش زل نزنم ،فاااک اون خیلی جذابه. سر جامون نشستیم و تراوس یک سری ورقه بیرون آورد و شروع کرد به توضیح دادن درباره ی کارمون
"خب قبل از امضا قرار داد باید کاملا از تصمیمتون مطمعن باشید چون این قرار داد بعد امضا به هیچ وجه فسخ نمی شه ، آقای گراند دوست دارند این کار بدون مشکل و به سرعت انجام بشه"
قبل از اینکه حرفی بزنم اون پسره گفت :"بله آقای گری ما کامل مطمعنیم"
و درحالی داشت این رو می گفت به من نگاه کرد تا عکس العمل من رو ببینه . پسر پررو اون حتی نزاشت من نظرمو بگم ، اما بهتر من واقعا حوصله ندارم فقط میخوام زود برم خونه . تراوس بعد یک سری توضیحات قرار داد رو آورد و ما امضا کردیم ، بعد قسمت های مختلف شرکت و همین طور اتاقمون رو نشون داد و گفت اگر به مشکل برخوردیم پیش خودش بریم . وارد اتاق شدیم و من خودمو پرت کردم روی صندلی و از خستگی آه کشیدم .
اون پسره که فکر کنم استایلز بود برگشتو با چشای گرد بهم نگاه کرد " من قراره همکارِ یه خوشگل تنبل بشم؟!"
منم با لبخند برگشتم سمتش :" نکنه منم قراره با یه جذاب پررو همکاری کنم؟!"
ابرو هاشو بالا انداخت " با جذاب موافقم اما پررو نه"
عوضییِ رو مخ
" خب آقای جذاب نمیخوای خودت رو معرفی کنی؟؟!"
نیشخند زد و گفت :"البته اما آشنا شدن با یه جذاب به همین راحتی نیست "
اون چرا انقد پرروِ ؟؟؟!
" هی جذاب من نمیخوام باهات آشنا شم ، حالا اگه یه وقت دادن پرونده ها جزو آشنا شدن حساب نمیشه ، اون پرونده هارو بده تا ببینم قراره روی چی کار کنیم"
نیشخند زدو پرونده هارو گذاشت رو میز و خودشو پرت کرد رو صندلی .
شروع کردیم به حرف زدن راجع به پروژه ، البته نصفش رو اون فقط داشت از خودش تعریف میکرد . وقتی به ساعت نگاه کردم ،5بود و این یعنی خوشبختی .
YOU ARE READING
The Orphanage_1
Horrorیتیم خونه؟ این همون جاس؟ ولی چی شد که به این روز افتاد؟ چرا هرکی که داخلش میره زنده بیرون نمیاد؟