(Chapter 5)

93 11 0
                                    

ادامه:
وقتى بیدار شدم به ساعت نگاه کردم و.... واو زمان خيلى زود گذشت.ساعت 3 شده بود. سریع رفتم و برگه ى آهنگ دمی و گیتارم رو برداشتم و رو تختم نشستم. بعد یه ساعت و نیم آهنگ رو کامل کردم. و دمی حتما باید ریتم این آهنگ رو گوش کنه. یهو با صدای قار و قور شکمم از جا پریدم. وای من ناهار نخوردم. از رو تخت بلند شدم و رفتم به گریس گفتم که یه چیزی آماده کنه. بعد از اینکه غذا مو خوردم ساعت 6 بود و مى دونم من خيلى دیر ناهارمو خوردم . رفتم طبقه ى بالا و لباسای کلاب رو پوشیدم آرایش کردم و کفش هاى پاشنه بلند 7 سانتیم رو پوشیدم و بدون سر و صدا از خونه زدم بیرون چون حوصله نداشتم که به گریس بگم کجا دارم مى رم.
کلاب به خونه نزدیک بود و تقریبا نیم ساعت راه بود. خوشبختانه از طرفدارا هم خبری نبود وقتى به کلاب رسیدم از ماشین پیاده شدم و مثل هميشه صداى آهنگ بلند به صدا مى اومد. وقتى وارد کلاب شدم اول لزلى رو دیدم و وقتى جلو تر رفتم اشلی رو هم بغلش دیدم .اونا دور یه میز وایساده بودن. "سلام"
"سلام ،واو تو خيلى س**ی شدی. " لزلى باز داره مى ره رو مخم. " چرت نگو. "بعد هم همه خندیدیم. یکم که گذشت اشلی دوست پسرش و تو کلاب دید و رفت سمت اون."مى یای برقصیم؟ "لزلى گفت
" ام... نه تو برو من بعدا مى یام. "
" نه نمى شه باید با هم بریم. ببخشید خانوم..."لزلى به اون زن تپل که داش سفارش یکی دیگه رو مى گرفت اشاره کرد. اون بعد از اینکه سفارش اون نفر و گرفت اومد سمت ما.
"کاری داشتید؟ "
"اوم...بله مى خواستیم سفارش بدیم. من یه شراب سفید مى خورم و تو چى؟ "
لزلى به من اشاره کرد و منتظر جوابم بود . خب من نمى خوام مشروب بخورم و یهو مست بشم. "مرسی من نمی خورم"
"امکان نداره یه دونه حالا بخور. "اون داره اصرار مى کنه. "نه .آخه یهو مست مى شم و طرفدارا شایعه مى سازن. "اون زن تپل زشت همین طوری مثه بز به ما نگاه می کرد.
"اینجا تاریک و کسی نمی تونه تو رو ببینه.خب؟"
"باشه"
لزلى یه چیزی برام سفارش داد و نفهميدم چی . اون خانوم گفت که خودمون باید نوشیدنیامون و از بار بگیریم .
"نوشیدنیامون رو میزه باره"
"این یعنی این که باید برم برشون دارم؟"
"دقيقا. تو خيلى باهوشی" ما خندیدیم و من به سمت بار رفتم.
وقتى نوشیدنی ها رو برداشتم رو مو برگردوندم تا برم که وای! اون این جا چى کار مى کنه! ؟¿¡
"واو، ببین کی این جاست. مادام کتنیس ."اون یه نیشخند رو لباش بود و تو دستش یه شراب قرمز پررنگ بود. " وایسا ببینم. تو نبايد این جا باشی تو باید براى فردا صبح زود بخوابی. "
"و تو چى؟ درضمن تو نمی تونی به من بگی چى کار کنم چى کار نکنم. "تازه فهمیدم که چى گفتم و گند زدم. مى تونم حدس بزنم که گونه هام از خجالت و آب شدن روبه رو ی هرى سرخ شدن."من...من..من فقط...مى شه از کنارم رد بشى تا برم. "من داشتم تو ذهنم دنبال یه چیزی برای جواب دادن مى گشتم و کلمات و گم کرده بودم. هرى از اون خنده هاى مضحکش کرد و گفت " حتما" اون پشتشو بهم کرد و رفت پیش چند تا پسر دیگه که انگار دوستاش بودن.
من مشروب ها رو بردم سمت میز .
"چقدر دیر کردی؟ " اون قر زد.
"چیزه...ام...راه رو گم کردم. "
"باشه " من تو دروغ گفتن افتضاحم. من نمی خواستم لزلى از اینکه من هرى رو دیدیم چیزی بفهمه چون اون بعدش هی مى خواد سر به سرم بزاره. لزلى مشروب خودش رو برداشت و یه راست همشو خورد. "هی! یکم آروم تر. "
"بس کن . مى خوام امشب خوش بگذرونم. "
" باشه، خودت مى دونی! "
من شرابم رو برداشتم و بهش نگاه کردم قبلا چند بار خورده بودم ولى نه زیاد . لیوان رو اوردم جلوی صورتم و نزدیک لبام کردم و یکم ازش خوردم.نمی دونم لزلى چی برام سفارش داده ولى این طعم فوق العاده ای داره. یکم دیگه خوردم و بیشتر ازش خواستم و کلشو خوردم.
"خانوم رو بیین به کی مى گه آروم بخور. "
"خب،این از تمام شراب هایی که تا حالا خوردم خيلى مزه ى خوبى داره و من بازم می خوام"
"تو که گفتی نمی خوای زیاد بخوری! " اون ابروهاش رو بالا داد و تعجب کرده بود. این کجاش براش عجیبه؟!"چرا تعجب می کنی .مگه چیزه عجیبی گفتم؟ "
"نه خب،آخه،تو هيچوقت بیشتر از 1 لیوان نمى خوردی. "
"حالا مى خوام بخورم.چقدر بحث مى کنی؟ ""باشه،باشه، الان مى رم برات سفارش مى دم.""ممنون " لزلى رفت سمت بار تا برام یه لیوان دیگه سفارش بده.چرا اون فکر مى کنه که من خيلى بچه مثبتم. من براى اینکه به اون ثابت کنم که اینطوری نیست می خوام امشب رو بترکونم.
(1 ساعت بعد)
الان تقریبا ساعت 8 هست و من تقریبا مستم. فکر کنم حداقل 8 تا لیوان خورده باشم.
وای خدای من الان خيلى احساس خوبى مى کنم. (داستان از نگاه لزلى)
من و کتنیس تقریبا مست بودیم و من واقعا تعجب کردم که اون انقدر خورد. ما هنوز دور میز بودیم و کتنیس با ریتم آهنگ انگشتشو رو میز مى زد. "لزلى؟ ..."کتنیس گفت. "چیه ؟""هیچی" و ما یهو زدیم زیر خنده .نمی دونم چرا ولی این خیلی خنده دار بود. خب الان مطمئن شدم که هر دو تامون کاملاً مستیم. بعد از اینکه خندمون تموم شد اون گفت
"بیا بریم برقصیم. " " باشه "
اون دست من رو گرفت و منو به سمت جایی برد که همه داشتن مى رقصیدن. کتنیس شروع کرد به رقصیدن و واو من تاحالا ندیده بودم اون انقدر خوب برقصه. من خودم و تکون دادم و کتنیس رو همراهی کردم. همینطوری داشتیم مى رقصیدیم که یهو کتنیس وایساد.
"چى شد!؟چرا وایسادی؟ "
"این DG خيلى آهنگ هاى بدی مى زاره بیا بریم خودمون آهنگ بزاریم. "اوه خدای من اون از منم مست تره. " تو دیونه شدی دختر ما نمى تونیم این کار رو بکنیم. "اون دستش رو کمرش نگه داشته بود همین طوری مثل بیمارای تیمارستانی به من نگاه می کرد. " بیخیال، کی گفته نمى تونیم.حالا اینجا رو داشته باش. "
(داستان از نگاه هری )
من رو مبل نشسته بودم و یه لیوان مشروب تو دستم بود. دوستامم هم رفته بودن سمت چند تا دختر. فقط من مونده بودم و این لیوان مشروب. همین طور داشتم جمعیتی رو که در حال رقصیدن بود رو نگاه می کردم که چشام به پا هاى زیبایی برخورد کرد. کنجکاو شدم ببینم این دختر خوش هیکل کیه که دیدم،...واو اون کتنیس بود. او همین طور داشت مى خندید به دوستش نگاه مى کرد که داشت حرف می زد.انگار مست کرده .اون یهو راشو کشید رفت سمت میز مکس (اسم dg ).اون از مکس چى مى خواد.کتنیس شروع کرد به اطوار ریختن و مخ مکس با چند تا حرکت مثل چشمک و... برد. یهو مکس از بغل میز رفت کنار و کتنیس بلندگو رو نزدیک دهنش برد و گفت " خب ، بچه ها موافقیین یکم حال کنیم؟"وای خدای من اون واقعا بامزه مى شه وقتى مست مى شه و اصلا اخلاقش مثل موقع کار نیست و من عاشق این هستم.همه گفتن"حتما" اون مبایلش رو به مکس داد با عشوه ازش خواهش کرد که آهنگ هاى موبايلش بزاره .
( داستان از نگاه کتنیس )
بعد از اینکه موبایل رو به اون دیجیه که فکر کنم اسمش مکس بود رفتم سمت لزلى. من واقعا مستم ولى نمى خوام هیچ وقت از این حال بیرون بیام. رفتم سمت لزلى. با چشاى گرد داشت نگاهم مى كرد .همين طور كه با آهنگ خودمو تكون مى دادم ازش پرسيدم "چى شده؟!" در صورتى كه دقيقا مى دونم برای چى قيافش اينطوريه. چند بار سرشو تكون داد و گفت
" هيچى فقط بايد حواسم امشب بهت باشه تا كار دسته خودت ندى."واقعا چرا اين دختر سر تا پاش ضد حاله !!!؟" اه تو هم بس كن ديگه بيا امشبو حال كنيم!" یکی از ابروهاشو انداخت بالا و با تعجب به هم نگاه کرد . اى خدا ! دستشو كشيدم و با خودم بردمش وسط جمعیت در حالى که هى داشت غر مى زد.معلوم بود اصلا بهم اعتماد نداره كه كجا مى خوام ببرمش.راستش الآن خودمم به خودم اعتماد ندارم .
( نیم ساعت بعد)
همین طور داشتیم مى رقصیدیم که یهو یکی اسم لزلى رو صدا کرد.لزلى برگشت و دهنش تا آخر باز شد و بعد اون حالت تعجب به یه لبخند بزرگ تبدیل شد. بلاخره بعد از چند دقیقه زل زدن،لزلى گفت " جسیکا تو اینجا...وای خدای من...تو..تو اینجا چى کار مى کنی؟ " لزلى هل شده بود نمى تونست درست کلمات رو سر هم کنه. " لزلى! واو خدای من تو خيلى خوشگل و جذاب شدی. "اون دختر جسکیا است؟ پس این همون دوست دبیرستانی معروفی هست که لزلى همیشه ازش تعریف می کنه. اون دختر خيلى زیبا بود و یه پیرهن دکولته سیاه به همراه کفشای پاشنه بلند پوشیده بود. "اوه ،ممنون"اون تقریبا گونه هاش سرخ شده بودن. لزلى رو به من کرد و گفت " ام... کتنیس این..."من حرفش رو قطع کردم و گفتم " درسته مستم ولى مى تونم تشخیص بدم که جسیکا کیه؟ سلام، من کتنیس هستم. کتنیس جیمز. از دیدنت خوشبختم. لزلى خيلى از تو تعریف می کنه. "يه لبخند زدم و بغلش كردم .
"اوه، تو کتنیسی؟! از دیدنت خوشبختم "اون به من لبخند زد و لبخندش قابل پرستش بود. " ديگه چه خبر؟خيلى خوش حالم كه دوباره دارم مى بينمت. از پيتر (دوست پسرش ) چه خبر؟با همين ديگه؟" لزلى پرسيد.جسيكا چشاش برق زد و مثله اين كه خيلى حرفا داره بگه " اوه آره هستيم .الانم با هم اومديم. بيا يه دقيقه ببرمت پيشش." لزلى به من نگاه كرد و بعد گفت،الآن بر مى گرده. منم با يه لبخند جوابشو دادم .مى دونم كه اون حالا حالا ها نمى ياد . الآن من ايجا مثه احمقا وايسادم .كه يهو آهنگ Break free كه عاشقش بودم ،پخش شد .اين آهنگ منو واقعا تو حال خوبى مى بره پس تصميم گرفتم كه از آهنگ لذت ببرم و شروع كردم به رقصيدن. تقريبا همه تو پيسته رقص بودن ولى هرى رو پیدا نمى كنم.اصلا من چرا ياد اون افتادم.حتما تيكه هایی رو که فردا مى خواد بهم بنداز رو آماده کرده. " سلام "
اين پسره ديگه كيه تمام بدنش پر از تتو هست و شلوار مشكى تنگ و يه تى شرته مشكى پوشيده و هيكل خيلى خوبى داره.بدون اينكه بفهمم بهش سلام كردم .
"تنها بودم كه ديدم كه تو هم دارى مى رقصى گفتم بيام با هم برقصيم .من آخه زياد به تنهايی عادت ندارم "
اون يه نيشخند زد كه باعث شد اون چشاى طوسیش برق بزنن. اين فقط يه رقصه و منم دوست ندارم تنها برقصم . "البته.منم تنهايى رو دوست ندارم "
اون اومد نزدیکتر و گفت " من جورج هستم و تو؟ " تو؟! اون چقدر زود گرم مى گیره. اه نظرم عوض شد نمی خوام با هاش برقصم.نمى دونستم چى بگم و اولین چیزی که به ذهنم رسید..."من ماندرا هستم"اوه چه اسمی. خب، فکر کردم اگر اسمم رو بهش نگم بهتر باشه.(چند دقیقه بعد)
همین طور داشتیم مى رقصیدیم که یه سنگینی رو رو خودم حس کردم سرم رو به سمت بالا بردم جورج داشت با اون چشاى گردش به من نگاه می کرد. سرشو اورد نزدیک گوشم و با یه حالت تحریک آمیز گفت " تو خيلى سک*ی هستی" با شنیدن اون کلمه موهاى بدنم سیخ شد. من هیچی نگفتم و ساکت موندم و دستای اون رو روى رون پام حس کردم. من دستام رو به قفسه ى سینش فشار دادم و خودم رو ازش جدا کردم. "تو دارى چه غلطی مى کنی؟ "
اون به حرفم توجهی نکردم و مچ دستم و گرفت و منو به سمت خودش کشید. من سعى كردم اون رو دوباره هل بدم ولى این دفعه اون خيلى قوی بود."ولم کن عوضی!"من داشتم التماسش مى کردم و اون هیچ توجهی به حرفم نمى کرد. اون شروع کرد،دستش رو به سمت بالا کشیدن و براى یه لحظه مى خواستم که هرى بیاد مثل یه قهرمان منو نجات بده . همین طور که دستاشو بالا مى کشید دامنم هم با دستاش بالا مى رفت "خواهش می کنم" صدام خيلى آروم بود و بغض کرده بودم. من خيلى مى ترسم.
( داستان از نگاه هری )
من رفتم سمت بار تا یه نوشیدنی دیگه بگیرم و دم میز بار منتظر بودم تا نوشیدنیم بیاد. "نه!ولم کن لعنتی" این صدا چقدر برام آشنا بود. دور ورمو نگاه کردم تا ببینم صاحب این صدا کیه که چشام رو اون مردی که بدنش پر از تتو بود زوم شد. اون مرد پشتش به من بود و نسبتا هیکل خوبى داشت. روبه روش یه دختر بود که داشت سعى مى کرد اون مرد رو از خودش دور کنه. یکم رفتم جلو تر تا ببینم اون دختر کیه. اوه خدای من اون کتنیس بود. اون دستاش رو به قفسه ى سینه اون مرد مى زد و سعى داشت که اونو از خودش دور کنه. اون مرد کتنیس رو به طور افتضاحی به خودش چسبونده بود. اوه من باید یه کاری بکنم چون ممکنه اون مرد کتنیس رو به زور ببره بالا و تو یکی از اون اتاقا کارش رو تموم کنه.یهو یه فکری به ذهنم رسید. (و هرى قهرمان مى شود) رفتم جلو تصمیم گرفتم که به عنوان دوست پسر کتنیس اونو صدا کنم تا اون مرد بفهمه که اون یه دوست پسر داره. اوه خدای من، من دارم چى مى گم. یه نفس عمیق کشیدم و گفتم "
کتنیس، عزیزم چرا انقدر دیر کردی عشقم داشتم نیگران مى شدم " اوق!! دیگه هیچ وقت این طوری صحبت نمی کنم. اه اه حالم بهم خورد. کتنیس چشاش به طرف من چرخد و گرفت جریان چیه.

"Fall Down"Where stories live. Discover now