Chapter13

249 22 11
                                    

د.ا.ن تيلور (زمان گذشته)
وقتي هري حالش خوب شد و تونست چند كلمه با صداي گرفته بگه خيلي خوشحال شدم و رفتم تا به زين و لو و نايل بگم اوه نايل نميدونم اون كجاس و الان چند روزه خونه نيومده و من دارم نگران ميشم ولي خوشحالم كه هري حالش خوبه رفتم پايين و زين و ديدم كه چشماش قرمزشده بودن و موهاش به هم ريخته زين؟؟؟حالت خوبه؟
اوه تي هري خوبه؟
اره بهتره ميتونه حرف بزنه ولي صداش گرفتس
تيلور نايل...اون نيست راستش من همه جا دنبالش گشتم ولي پيداش نكردم گوشيش و ماشينشو تو يه دره نزديكاي خيابون بالايي استوديو پيدا كرديم ولي خب خودش...
كم كم ديدم اشكاش دارن از رو گونه هاش ميريزن و لباش ميلرزن كنارش نشستم و دستمو گذاشتم رو شونش زين بد به دلت راه نده ما با هم ميريم و پيداش ميكنيم اصلا شايد رفته باشه اون خونه تابستوني كه راجع بهش حرف ميزد
يهو چشاي زين گشاد شدن اره اره تي مننونم بايد بريم اونجا اون گفت و هري داشت از پله ها ميومد پايين چه خبره؟ نايل كجاس؟زين بهش نگاه كرد و بعد قضيرو توضيح داد پس منتظر چي هستيد بريم و پيداش كنيم
من رفتم بالا و لباسامو با يه تاپ گل دار و شلوارك مشكي عوض كردم يه جفت ال استار مشكيم پوشيدم و رفتم پايين
با هري و زين رفتيم و در زديم ولي كسي جواب نداد ديگه نااميد شده بوديم كه در باز شد نايل؟؟؟؟؟نـــــايل؟؟؟
زين داد زد ولي خونه تاريك بود و هيچ كس جواب نداد
كه بهو كف خونه شروع كرد به لرزيدن و ما افتاديم تو گودالي كه ايجاد شده بود.
وقتـــي كلي چرخيديم از سقف خونه افتاديم پايين و هري رو زين و من رو هري افتادم اخخخخ تي تو خيلي...سنگيني زين گفت و سعي ميكرد خودش و از زير من و هري ازاد كنه وايسا بينم چرا خونه انقدر تغيير كرده؟ كي وسايل خونرو عوض كرده؟؟؟
هري با تعجب گفت كه ديديم نايل داره از پله ها مياد پايين سه تامون باهم گفتيم نايل!!!!! اونم انگار از ديدنه ما تعجب كرده بود زين؟؟هز؟؟؟تي؟؟؟؟ شما اينجا چيكار ميكنيد چطوري اينجا اومديد؟؟؟
زين پريد و بغلش كرداحمق مو زرد فكر كردم ديگه قرار نيست ببينمت نايل خودش و از زين جدا كرد و گفت خب .. به اينده خوش اومديد چون منم الان يه هفتس مه اينجا گير افتادم
من و تري و زين با چشماي گشاد نگاهش كرديم كه يه صداي بم كه داشت نزديك ميشد نايل و صدا زد ناي... اوه
خب هري اينم از هري استايلز گزشته
د.ا.ن هري
باورم نميشه اينده؟؟؟؟؟؟؟يعني الان ايني كه انقدر شبيه بابامه منم؟؟؟وووو پسر اين معركس اون اوند جلو و با همون نيشخند معروف هري استايلز بهم نگاه كرد.و بعد بغلم كرد اممم خب فقط هري اينجاس تيلور گفت و يهو ديدم يه خانوم خيلي با كلاس كه خيلي هم چاق نبود اما چشماش دقيقا چشماي تيلور بودن و همونطور اون رژ قرمز معروف تيلر سوييفته رو لباش اومد و موهاي طلاييشو بسته بود سلام تيلورم چشماي تيلور واقعا ديدني بود تو...يعني الان تو مني؟؟؟؟ من قرار اين شكلي شم؟ اوه هري ببين
تقريبا يه هفته گذشته و فهميدم كه منو تيلور باهم ازدواج ميكنيم و يه دختر داريم كه واقعا خوشگله و اسمش شارلوته و از قرار معلوم عاشقه نايل شده و نايلم بي احساس نيست
انا فقط يه هفته تا جشنواره مونده و ما هنوز نمي دونيم كه چجوري بايد برگرديم به زماني كه ازش اومديم.
هري بيا خودت خودتو كار داري خخخ
منم خندم گرفت و رفتيم پيش بقيه و صبحانه خورديم تو اين يه هفته نايل پير و با هري اشتي داديم چون اونا با هم قهر بودن و امشب نايل و شارلوت نيخوان برن تا براي تولدش لباس بخرن تيلور و تيلور پير باهم كلي صميمي شدن و شارلوت وقتي فهميد نايل از گذشته اومده و قرار نيست هميشه پيشش بمونه يكم افسرده شده ولي خب وقتي فهميد ميخوايم براي تولدش جشن بگيريم و نايل براش اهمگ بخونه و گيتار بزنه كلي ذوق زده شد
___________________
خب خب خب ميخوام براي ادامه داستان ازتون سوال بپرسم😁😁
دوست دايريد داستان غمگين باشه و شارلوت و نايل و جدا كنيم!!!😔
يا يه جوري به هم برسن😜😜😜
خودم كه با دومي موافق ترم 💋😍❤️
راي و نظر فراموش نشه كه منم انرژي داشته باشم براتون داستان بنويسم 👻👻🌹🌹

One love One heart(niallhoran)Onde histórias criam vida. Descubra agora