chapter 1

162 18 1
                                    

داستان از نگاه هری
ساعتم زنگ خورد بلند شدم و خفش کردم مأموریت داشتم باید یه نفرو می کشتم نمیشناختمش ولی فقط میدونستم یه دختره و آدرسش رو داشتم. رسیدم به خونش.پیدا بود آدم پولداریه. خونش هم قشنگ بود.هم از بیرون و هم از داخل.دلم میخواست سریع تر صاحب این چیزای خوشکل رو ببینم.وسایل خونه مدرن بودن و با سلیقه چیده شده بودن.رفتم داخل اتاق خوابش .این جا با همه ی جای خونه فرق داشت.چیدمان خاصی داشت.یه مدل عجیبی داشت ولی هر چی بود خیلی با نمک بود.یه کتاب خونه ی چوبی پر از رمان.یه میز کار کنار کتاب خونه.روی میز هم یه لپ تاب و کلی کتاب و دفتر پخش و پلا بود.یه حموم بزرگ سمت راست اتاق و یه بالکن هم ته اتاق و خلاصه یهو چشمم خورد به تخت خوابش! یه تخت خواب بزرگ دو نفره که یه بالش بزرگ،یه دختر و یه خرس بزرگ روش بود.داشتم نگاش میکردم که یهو گوشیش زنگ خورد.من رفتم زیر تخت قایم شدم.گوشیشو قطع کرد.نن چشمام بسته بود چشمام رو باز کردم که دیدم از تخت آویزون شده داره نگاک میکنه.بلند شد و شروع کرد یه حرف زدن.
_ زودتر منتظرت بودم. فک نمی کردم مت اینقدر دیر بفرستدت.ولی حالا فک کنم بهتره از اون زیر بیای بیرون.
صدا و سلیقش که نا حالا خوب بود باید بقیه ی چیزاش رو میدیدم.آروم از زیر تخت اومدم بیرون و توی تاریکی نگاش کردم. از زیر پتو اومد بیرون و اومد سمتم.ازم رد شد لامپ رو روشن کرد و یه صندلی برام آورد و دوباره رفت نشست روی تختش!
_ میدونم اومدی من رو بکشی.من مشکلی ندارم ولی قبلش باید یکم حرف بزنیم.دلم میخواد قاتلم رو بشناسم اون دنیا به مامانم بگم کی منو کشته!؟!
چراغو که روشن کرد خیلی خوب شد الان کامل میدیدمش.اون یه دختره خیلی خوشکل بود.چشمای درشت خاکستری،موهای بلند بلوند که دورش ریخته بودن و پوست سفید.که توی اون لباس خواب سفید شبیه فرشته ها شده بود!
_ هی میخوای اول من بگم روت باز شه؟
منتظر جوابم نشد یه لبخند زد که دندوناش معلوم شد.دندوناش سفید و مرتب بودن و دو تا چال روی گونه هاش داشت.
_ اسم من اشلیه.میدونی برا چی میخوای منو بکشی؟
سرم رو به نشونه ی منفی تکون دادم.
_ پس خودم میگم چون حاضر نشدم استف رو بکشم.
استف!؟!
_ آره استف برادرمه.سر یه جریانی با چند تا از همکارام دعواش شد و مت گفت که باید بکشمش.من کنار کشیدم و الان یه مهره ی سوختم.حالا تو بگو!
_ خب اسم من هریه و قرار بود تورو بکشم اما فک نکنم این کار رو بکنم!
_ چرا؟ این ماموریت توـٔه!
_ اشلی من نمیتونم تورو بکشم.تو واقعا فوق العاده ای.
_ خب زنده و مرده ی من چه فرقی برای تو داره؟
_ خب اگه زنده باشی شاید
_ شاید چی؟
_شاید بتونی جبران کنی.
_ باشه قبول جبران میکنم.خوابت میاد.
_ آره خیلی_ اتاق جفتی خالیه میتونی بری اونجا.
_ باشه شب بخیر
_ شب بخیر هری.
اینو گفت و باز یدونه از همون لبخند ها زد.
اتاق جفتی پر از لباس های پسرونه بود.کنجکاو شدم بدونم این اتاق کیه!تصمیم گرفتم فردا صبح از اشلی بپرسم.خلاصه یه دست لباس برداشتم و پوشیدم.قبل از خواب یهو فکر کردم که چطور من اونو نکشتم بعدش الان توی خونش خوابم! من توی خونه ی کس خوابیدم؟
اما یاد آوری قیافش آرومم مرد و خوابم برد.
صبح از خواب بیدار شدم توی حموم بزرگ توی اتاق آماده شدم.حموم کردم و موهام رو خشک کردم و یک ساعت بعد از اتاق رفتم بیرون.رفتم طبقه ی پایین اشلی داشت پیانو میزد یه لباس ساده ی دکلته پوشیده بود.آبی زنگ.آبی آسمونی!
موهاشو بالا بسته بود و روی کارش متمرکز بود.تا حدی که متوجه من نشد.
من وایسادم تا آهنگش تموم شد
_ آفرین
_ سلام صبح بخیر.کی بیدار شدی؟
_ یه یک ساعتی هست.حموم بودم.این اتاق خیلی گرم بود ببخشید نتونستم نرم حموم.
_ مشکلی نیست فکراتو کردی؟!
_ چه فکری؟!!
_ جبران این که منو نکشتی!!
_ تو گذاشتی من پیشت بمونم!
_ اون به خاطر این بود که اگه دیشب من زنده بودم و تو میرفتی تو رو می کشتن به جای من!!
_ اوه خوب تو شاید بتونی...
_______________________________
سلام
خوب چند تا نکته در مورد این داستان این داستان رو دوستم نوشته و این که این داستان هم زیاد طولانی نیست ولی از اون یکی بلند تره
و اگه رای و نظر زیاد باشه من سریع آپ میکنم
من وقتی میام و نظر هارو میخونم تشویق میشم و سریع آپ میکنم.
ممنون از همه ی اون هایی که رای و نظر میدن.♡♡♡♡♡

True LoveWhere stories live. Discover now