Chap. 1 Unblievable

85 4 1
                                    

قسمت اول:
با هق هق از كلاس اومدم بيرونو درو بستم و با سرعت از مدرسه ي خالي بيرون اومدم.حالم بد بود....من...من....من واسه ي هميشه جيك  (Jake)رو از دست دادم و اين يعني من الان يه مرده ي متحركم...
*فلش بك به نيم ساعت پيش*
پشت در كلاس وايسادم و چن بار نفس عميق كشيدم.انگار تمام ديوار هاي مدرسه داشت رو سرم اوار مي شد سعي كردم كلماتو توي ذهنم مرور كنم.مدرسه خاليه و من ميدونم اون الان تنهايي تو كلاس نشسته و داره تكاليفشو انجام ميده اين عادت هميشگيشه...
(حالا ما....-_-)
نفسمو دادم بيرون و در زدم و وارد كلاس شدم.
-كيوتي داي!!!!!(Cutie dy-->diana)تو اينجا چيكار ميكني؟؟؟الان بايد تو اتاقت درحال خوردن اسنيكر يا كيت كت باشي!!!
-سلام جيك...متاسفم اگه مزاحم درس خوندنت شدم ولي كار مهمي دارم
دستاشو به سمتم دراز كرد و گفت:
- بيخيال زندگيمو برات ول ميكنم...
اين تيكه كلام هميشگيش بود كه به من ميگفت و خودش هم خوب ميدونست كه با اين پنج تا كلمه ميتونه جادوم كنه
رفتم سمتش و دستاشو گرفتم و صندلي بغليو روبروش گذاشتم و تو چشماش نگاه كردم داشتم تو اقيانوس ابيه چشماش غرق ميشدم كه صدام كرد
-عشقم تو داري كم كم نگرانم ميكني؟چيزي شده؟
-راستش ...اره...جيك...
-خب...ميشنوم كيوتي...
-ببين جيك...تو ميدوني كه شغل بابام چيه و ....
-اره اره ما بارها راجع به اين باهم حرف زديم...باباي تو مجبوره به خاطر شغلش به كشورهاي مختلف بره و يه مدتي اونجا باشه.الان مشكل چيه؟
-درسته...و ميدوني...دوباره براش يه ماموريت پيش اومده ولي...
-ولي؟
چشمامو محكم فشار دادام و نفسمو دادم بيرون و تند و بدون وقفه گفتم:
-ولي جيك ايندفعه فرق داره و منو مامانمو دني و ليانا  هم بايد باهاش بريم نيويورك و معلوم نيست چقد اونجا باشيم ولي من به تو قول ميدم به هيچ پسري نزديك نشم و صبر كنم تا دوباره برگردم استكهلم و دوباره باهم ...باشيم...هوه...
جيك همينطور با دهن باز به من نگاه ميكرد و ساكت بود...ولي يهو....يهو سرشو برد عقب و از ته دل خنديد از اون خنده هايي كه منو مست ميكنه
منم تعجب كردم و نمي دوستم چي كار كنم پس چند بار پلك زدم و خنديدم
صداي خندمون تو كلاس پيچيده بود كه يهو لبخند رو لباي جيك خشك شد و گفت:
-داي اصلا شوخي جالبي نيست و من الان واقعا خستم...بيخيال...
اومد جلو تا  گونمو ببوسه ولي من عقب كشيدم
- نه جيك...يني...اين شوخي نيست...من...من واقعا دارم ميرم
جيك چن ثانيه به من خيره شد و بعد بلند شد و شروع به راه رفتن توي كلاس كرد و دستشو ميكرد تو موهاش..زير لب با خودش چيزهايي ميگفت كه فكر كنم خودشم به زور مي شنيد(*_*)
يهو وايساد و به من نگاه كرد و يهو نشست زمين و سرشو گرفت تو دستاشو گريه كرد مثل ابر بهاري گريه كرد گريش قلبمو به ميليون ها تيكه تبديل كرد
بلند شدم و بغلش كردم
-ج...ج...جيك...عشقم...اينطوري نكن...من اومدم به تو بگم تا اگه تو گفتي من بمونم من ميتونم پيش تيلدا(tilda) بمونم اون گفت مشكلي نيست جيك خواهش ميكنم...اصلا من نميرم ...اره...نميرم....ميمونم و اينجا با تو باهم هستيم باهم ميريم كالج بعد باهم ازدواج ميكنيم بعد سه تا بچه مونو كه روياشو داريم به دنيا مياريم...باشه جيك؟؟؟جيك محض رضاي خ..
يهو جيك ايستاد و اشكاشو پاك كرد و موهاشو داد بالا....اون واقعا خوشگله و من به خودم ميبالم....من واقعا عاشقشم...الان ٤ ساله كه اون شده زندگيم...
اون بالاخره به حرف اومد
-نه دايانا...نه....تو بايد بري...اين شوخي نيست... من باهاش كنار ميام....
اينو گفت و از در كلاس خيلي بي تفاوت رفت بيرون و اون موقع بود كه دنيام رو سرم خراب شد
باورم نميشه اون اين رفتارو كرد...اون...جيك حتي به من گفت دايانا...اون فقط موقع عصبانيت يا ناراحتي يا جلوي يه غريبه منو به اين اسم صدا ميكنه...اوه خدا...اون گفت من باهاش كنار ميام؟....
پاهام سست شد و روي صندلي نشستم كه گوشيم ويبره رفت...
يه مسيج از جيك.
اولين عكس دونفرمونو فرستاد و زيرش نوشت دوستت داشتم كيوتي
د..دو..دوست داشتم؟؟؟؟؟نه....نه...
يني به همين سادگي؟؟؟
اون همه چيزو تموم كرد؟؟؟؟
اون رفت؟؟؟؟
احساس كردم هواي اتاق سنگيني ميكرد....
اشكام ريختن و از كلاس با سرعت رفتم بيرون...
*پايان فلش بك*
_______
هلووو ماي فرندزززززز...خوشم ^_^
اول از همه چيز مرسى از كساني كه داستان مارو ميخونن و اين شانسو براي بهتر شدنش به ما ميدن...واقعا مرسي...
اينجانب ادمين دايان هستم
اين داستان توسط من و خواهرم نوشته و اپ ميشود
ما اين داستانو از زندگي واقعي يك نفر الهام گرفتيم...كلمات قلمبه سلمبه ام هم در حلقتان ^_^
اگه تعداد راي و بازديد مناسب باشه من همينجا قول ميدم كه هر روز يه قسمت بلكه هم بيشتر بزارم
چپتر دوم هم وقتي بازديد به ده نفر رسيد گذاشته ميشه
پس لطفا
خواهشا
جان من
جان هري
جان زين
جان لويي
جان ليام
جان نايل
مرگ ناتي بوي
اين داستانو به دوستاتون معرفي كنين و خودتون هم ادامش بدين...
دستم پوكيد
عاشقتونيم😀
مرسي از همه
اي لاو يو پي ام سي
بدرود
❤️

|| RELEASE || رهايى ||Where stories live. Discover now