Chap. 4 Welcome To NewYork

74 7 5
                                    

قسمت چهارم:
مامانم تا منو دید بغلم کرد و زير گوشم گفت:
_بیا بریم دخترم دیره!!
ليانا دستمو گرفت و دنيل از اون طرف دستشو انداخت روي شونم و بغلم كرد...تو اين اوضاع فقط اين چند نفر پيشمن و دركم میکنند...
وارد هواپیما شدیم و به سمت صندلی هامون حرکت کردیم ... صندلیمو پیدا کردم و نشستم ...خداروشکر کنار پنجره بود!!!
ما به خاطر شغل بابام که به قول رسانه ها صاحب شگفت انگيزترين هتل هاي زنجيره اي در جهانه مجبوریم زیاد سفر کنیم ولی الان نزدیک چهار سال بود که از استکهلم جایی نرفته بودیم ...حداقل ما!! ولی پدرم دائم در حال سفره چون مجبوره به همه ی شعب هتل هاش سر بزنه که هرکدوم به گوشه ای از دنیان ولی این دفعه فرق داشت و گفت شاید برای همیشه تو نیویورک بمونیم و فقط خودش سفر کنه چون دوست نداشت ما هی از این ور به اون ور بریم ....چون اين اصلا برای اینده تحصیلی منو لیانا خوب نیست!..
اینطور که مامانم میگفت بابا برای خونه ی جدیدمون سنگ تموم گذاشته بود و خیلی وقت بود که داشت روش کار میکرد نمی گم دوست ندارم ولی راستشو بخواین زندگی تجملاتی هم بعد از یه مدت ادمو خسته میکنه (دختره ی نمک نشناس به بابات میگم اونجا به عنوان اتاق بفرستت اتاق سرایداری )
اینکه مجبور بشی هر جا میری رسمی و خانمانه لباس بپوشی چون یه وقت ممکنه کسی ببینتت ، بشناستت و بعد ابروت بره ولی از این به بعد دیگه نه ...با خودم عهد بستم خودم باشم و هرجور دلم میخواد لباس بپوشم از همین امروز شروع کردم و از لباس های مورده علاقه ی خودم پوشیدم اخه کی تو هواپیما دامن با بولیز میپوشه؟؟؟ ...
صدای خلبان اومد که گفت اماده شیم که میخوایم راه بیوفتیم... منم کمربندم رو بستم و هندزفیری و گوشیم رو از تو کیفم در اوردم ...باز دوباره اون اهنگ ها ... بسه ...دیگه بسه نمیخوام ...اعصابم خورد شد گوشیم رو خاموش کردم .تصمیم گرفتم به جاش بخوابم. سرمو رو شونه ی دنیل که بغلم نشسته بود گذاشتم و اونم وقتی دید اعصابم خط خطیه چیزی نگفت و گذاشت بخوابم
دنیل... بهترين برادري كه يه دختر مي تونه داشته باشه ،خوشگل،خوش هيكل،خوشتيپ و صد البته خوش صدا! دنيل تو كار موسيقيه البته هنوز اوايل راهه و چندان مشهور نشده...به هر حال من عاشقشم هرچند گاهي اوقات واقعا نفرت انگيز ميشه! درحقيقت اسم واقعي دني دانیاله نه دنیل ولی چون از بچگی تو کشور های خارجی بودیم همه دنیل صداش میکردن .منم عادت کرده بودم ...من و دنيل تا حالا یه بار ایران بیشتر نرفتيم اونم وقتي كه من ٢ ساله و دني ٥ ساله بود به خاطر همين هیچی یادمون نمیاد دلمم نمیخواد دوباره برم ايران چون اينطور كه بابا مامان و بقيه ميگن جاي چندان مناسبي نيست با این فکرا کم کم خوابم برد ...

Don't look around cause love is blind

به اطرافت نگاه نکن چون عشق کوره

And darling right now I can't see you

و عزیزم من الآن نمیتونم تورو ببینم

I'm feeling proud so without a doubt

من بدون شک احساس غرور میکنم
I can feel you
من میتونم احساست کنم

Cause we are who we are when no one's watching

چون ما خودمونیم وقتی کسی نگاه نمیکنه

And right from the start, you know I got you

و از اول تو فهمیدی که من دارمت

Yeah you know I got you

آره تو فهمیدی که دارمت
I won't mind

من اهمیت نمیدم...

Iwon't mind

من اهمیت نمیدم ... اهمیت نمیدم ... و یهو از خواب پریدم ...داشتم نفس نفس میزدم... اهمیت نمیدم... اره این بازم جیک بود که میگفت اهمیت نمیده دیگه هیچی براش مهم نبود ،هیچی.. دنیل بغلم کرد و سعی کرد ارومم کنه ولی باز این صورت من بود که با سیلی از اشکها مواجهه شد!!
يك ساعت بعد:
صدای خلبان دوباره پیچید که میگفت داریم فرود میایم،منم که کمربندم از اول بسته بود کاری نکردم ...
از هواپیما پیاده شده بودیم والان منتظر چمدون ها بودیم ... چمدون خودم رو برداشتم وهمگی راه افتادیم به سمت گیت خروجی...داشتم اروم راه میرفتم که یهو یکی محکم بهم تنه زد و چمدونش گیر کرد به ماله من نزدیک بود پرت شم ولی تعادلم رو حفظ کردم اما اون داشت به سرعت دور میشد ...
بلند طوری که اون بشنوه داد زدم "خواهش میکنم" یهویی برگشت و صاف تو چشمام نگاه کرد ولی چون دور بودیم نمیتونستم دقیق تو چشماش زل بزنم اما رنگ سبز چشماش از دور هم معلوم بود (دارادادام.... هری وارد میشود!)...
با بی ادبی جواب داد
"خواهش كن خواهش كن...تو گيج و دست و پا چلفتي هستي من عذرخواهي كنم؟"
و برگشت و رفت... عجب پررویی بود ...اینم طرز خوشامد گویی نیویورک بود... اگه از الان اینطوری باشه خدا بقیشو به خیر کنه...!
______
خببب سلام به همه
دايان هستم
قسمت ٤ هم گذاشتيم براتون
توي كاور اين قسمت ميتونيد عكس دنيل داداش داي رو ببينيد
هري هم كه وارد شد ^_^
فعلا جيك نقش نداره اما نقشش تموم هم نشده ;)
اينم اسامي بازيگران:
Rebecca Damhaug As Diana Parsa
Jackson Bews As Daniel Parsa
Luke Hemmings As Jacob Marison(jake)
Harry Styles As HimSelf

راي و نظر فراموش نشه
XoXo

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Aug 21, 2015 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

|| RELEASE || رهايى ||Donde viven las historias. Descúbrelo ahora