قسمت سوم

16 1 0
                                    

تا ساعت  12 توی بازارچه هاگشتم تا تونستم عطره مورد علاقشو گیر بیارم،البته باید میگفتم عطر موردعلاقه منو اون،چون اولین بار که دیدمش مست همین بوی عطرش شدم.به مغازه دار گفتم عطرو برام کادوپیچ کنه و بعدم خریدمش،اما این کم بود،رفتم یه شاخ گل رزم خریدمو گذاشتم زیر روبان کادو،سوار ماشین شدمو بعدمپیش به سوی شرکت.نقشم این بود که خودمو جای خانم قادری منشی شرکتش جا بزنمو با پرونده والبته کادوی خوشگم برم تو و بدم بهشو آخر سرم بگم تولدت مبارک عشقممم 3>
رفتم تو طبقه ای که دفتر رادمهر بود،تعجب کردم چون در دفتر باز بود،رفتم تو که به خانوم قادری بگم در دفتر بازه که دیدم اونم نیست،نگران شدمو فک کردم نکنه دزدی چیزی اومده،اخه دره اتاق رادمهرم باز بود،داشتم میرفتم تو اتاق که صدای قهقه ی یه زنو شنیدم،چون در باز بود دید به داخل داشتم پس با احتیاط سرمو کردم داخل که یهو نفسم بند اومد،خدای من ،من چی میدیدم؟؟!! یع...یعنی چی؟ر...راد مهر؟؟؟!!!خانوم قادری با یه تاپه قرمز نشسته بود روی پای رادمهرو داشتن از هم ل..لب میگرفتن!!
نتونستم خودمو کنترل کنم،چشمام سیاهی رفتو بعدم دیگه تاریکی مطلق...

"داستان از دید رادمهر"
طبق معمول تو دفترم داشتم پرونده هارو بررسی میکردم که یهو در اتاقم بدون هیچ در زدنی بازشد،میدونستم آقا رجبه و چایی آورده چون هیوخت در نمیزد منم به احترام موی سفیدش چیزی بهش نمیگفتم،بنابراین گفتم:
-آقا رجب چایی رو بذار رومیزم،دستتم درد نکنه
دیدم هیچ جوابی نیومد،کنجکاو شدم سرمو بلند کردمو از چیزی که دیدم چشام چهارتا شد!!خانوم قادری با یه تاپ قرمز که یقشم خیلی باز بودو بدون شلوار جلوم وایساده بود،جاخورده بودم،چیزی نتونستم بگم تا اینکه خودش به حرف اومد:
-آخی،عشقم حتما جاخوردی،خب حق داری اما من نتونستم دیگه خودمو کنترل کنم،از همون اولی که اینجا شروع به کار کردم تو نخت بودم،خیلی جلوی خودمو گرفتم یه ماچ از اون لبای خوش فرمت نگیرم اما دیگه طاقتم تموم شده.امروز که تولدته میخوام یه کادوی به یادموندنی بهت بدم.

нσρє αgαιηWhere stories live. Discover now