diman and elarik

720 21 2
                                    

*داستان از نگاه الینا *

جنا: الینا آماده ای یادت نرفته که امروز قراره بریم دیسکو بترکونیم
الینا: اره امادم بریم
داشتم حاضر میشدم ولی چون جنا یکم حساسه که دیر نکونیم بهش گفتم حاضرم یه پیرهن کوتاه با گل های قرمز و یه کت قرمز ساده و کوتاه پوشیده بودم موهامم باز گذاشتم
جنا: خب الینا دیگه بریم
بعد مرگ مادرم جنا یعنی خاله ی ناتنیم ازم نگه داری میکرد ولی اون 25 سالش بود بخاطر همین مثل دوستمه از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم وقتی رسیدیم دیسکو یکم شراب خوردیم
جنا:الینا بازم شراب میخوای ؟
الینا: اره مرسی
یهو دیدیم دوتا پسر خیلی جذاب دارن میان به سمتمون اونی که بنظر بچه تر بود اومد سمت من و اون یکی سمت جنا
دیمن(اونی که اومد سمت من): سلام خوشگله خوبی ؟
الینا: ممنون
الاریک(اون یکی پسره ): خانوما افتخار میدین تا شب با هم باشیم ؟
جنا:البته الینا نظر تو چیه ؟
الینا:باشه منم مشکلی ندارم
دیمن صورتشو به گوشم نزدیک کردو گفت:خب پس امشب خیلی خوش میگذره
و با زبونشو به گوشم و گردنم میزد سه ساعت گذشت دیگه من و جنا میخواستیم بریم خونه
جنا:الینا دیگه فک کنم باید بریم خونه
راستش نمیخواستم بریم چون خیلی از پسره خوشم اومده بود
دوست داشتم بیشتر باهاش وقت بگذرونم و خیلی هم
خسته بودم

الینا : باشه بریم
دیمن: پس حالا که میرید مارو فراموش نکنید و الینا بهت زنگ میزنم
الاریک :بای

the vampire diariesWhere stories live. Discover now