بلند شوووووو!!!
این صدای زین بود که سعی می کرد منو بیدار کنه امروز قرار بود زین بره یه جای و منو میزاشت پیش بهترین دوستش هری!
-هی زین میگم این هری که میگی میتونم باهاش راحت حرف بزنم یا باید جلوش مودب باشم؟!
'ن بابا راحت بلش اون مثل خودمه تازه هم هم سنته هم اخلاقش شبیه تو خلاصه انگار پسر توعه
-درد من نمیخوام ازدواج کنم
'هه میخوام سر به سرت بزارم بابا
-تو غلت کردی پرو
'باشه بابا غلت کردم بی اعصاب
-ببند اون دهنتو و گمشو بیرون میخوام لباس عوض کنم
زین زود از اتاقم پرید بیرون و من چمدونمو بستم و اماده شدم که برم
زین داد زد 'لارا پ بدو دیگه اوف
-امدم باشه اه
منو زین رفتیم بیرون و من هدفونمو گزاشتم رو سرم و دنبال زین رفتم رفتیم دم یه خونه که چه ارض کنم مثل یه قصر بود بلاخره یه پسری در رو باز کرد اووووففففففف
چه پسر خوشکلی بود موها ی فر فریش و اون چشمای تیله ای برق دارش وای خیلی ناز بود خاک تو سرم من چقدر هیز شدم!!!
تا در رو باز کرد چشمش به من خورداز نگاه هری
چه دختر نازیه نگا اون موهای بلند فر قرمزشو چشماش وای چه خوشکله خیلی نازه ای درد بگیرم چرا من انقدر هیز شدم!!!
از نگاه لارا
خب بلاخره زین و هری و من رفتیم تو خونه
چه خونه ی بزرگی بود لامصب هیلی بزرگه فک کنم گم بشم توش
هری گفت
"بیا لارا میخوام اتاقتو بهت نشون بدم
قبل از این که برم تو اتاقم رفتم پیش زین لپشو بوسیدم و ازش خدا حافظی کردم
بعد هری رفت پیش زین تا باهاش حرف بزنه صداشونو میشنیدم
'ببین هری داداش اذیتش نکن گناه داره سربه سرش نزار اون هیچ کسیو جز من نداره مادرو پدرش مردن اون هیچ کسیو نداره مواظبش باش
"باش داداش حواسم هست
زین و هری خداحافظی کردن و هری منو برد سمت اتاقم
وارد یه اتاق خیلی بزرگ شدم که قرار بود توش بمونم وای خیلی بزرگ بود چمدونمو گزاشتم گوشه ی اتاق
-هری میگم کل این اتاق مال منه
"اره
-میشه بقیه ی خونه رو نشونم بدی؟
"باشه بیا بریم
وارد سالن شدیم 2تا پسر دیگه رو کاناپه نشسته بودن و یکی شون هم داشت تو اشپز خونه نهار درست می کرد!
-هری اینا کین؟
"اون 2 تا که نشستن لیام و لوییسه اسمشون اون یکی هم که داره پیتزا درست می کنه اسمش نایله
-اهان سلام
همه ی پسرا باهم گفتن:سلام
لوییس پرسید:هری این همون لاراست که قراره پیشمون بمونه؟
"اره
-هری بدو میخوام بقیه ی خونه رو ببینم
"باشه بریم
لیام گفت:چه راحته
-درد دوست دارم به تو پسره ی تن لش هم هیچ مربوط نیست پرو
لیام گفت:وای چه وحشیه بابا غلت کردم گوه خوردم ببخشید
هری منو برد تو ی اتاق بزرگ که پر ساز بود
"بیا بریم لارا تو که موسیقی بلد نیستی
-کی گفته
"خب چی بلدی؟
-پیانو
"یکم میزنی برام؟
-باشه حتما
من شروع کردم یه قطعه ی عاشقونه رو با پیانو زدم هری هم ایستاده بود کنار پیانواز نگاه لوییس
این صدای چیه من میرم ببینم
از نگاه لارا
داشتم پیانو میزدم و باهاش میخوندم که لوییس و بقیه پسرا امدن تو اتاق و مارو تماشا کردن
لیام داد زد:هی هری داره برا تو میزنه؟
"زهر مار عوضی بیشعور داره یکم پیانو میزنه دهن کثیفتو ببند
هری رفت و محکم زد تو بازوی لیام طوری که لیام نزدیک بود پرت شه رو زمین
من داشتم اهنگمو میزدم کا از قیافه ی لیام که داشت خودشو برا هری لوس می کرد خندیدم
لوییس و نایل هم داشتن می خندیدن که لیام دست لیامو گرفت و کمکش کرد که بلند شه
لیام زیر لب گفت:بااین که خشنه ولی مهربونه
هری برگشت پیشم اهنگ تموم شد و شروع کرد به دست زدن بقیه ی پسرا هم شروع کردن به دست زدن منم یه لبخند کوچیکی زدم و با هری رفتیم بقیه خونه رو نشونم بده خلاصه سرتونو درد نیارم اون خونه 3تا استخر و 2تا کتاب خونه و 5تا اتاق موسیقی و 3تا اتاق پارتی و کلی اتاق داشت تازه جلوش هم جنگل هم بود!!!
خونه رو که نشونم داد تشکر کردم و رفتم تو اتاقم و در روبستم و شروع کردم به چیدن اتاقم تختمو گزاشتم کنار پنجره و همه جارو تمیز و خوشکل چیدم
صدای هری میومد کا برا نهار صدام می کرد......ادامه دارد
YOU ARE READING
ماجرای دوعاشق که هم عاشقن هم متنفر!!!...
Non-Fictionداستان از نگاه (لارا)ی دختر 20 ساله که خیلی خشنه و هری استایلز رو که میشناسید این دوتا سر یه ماجرایی مجبور میشن باهم تو یه خونه زندگی کنن ولی یه جورایی هم از هم منتفرن هم عاشق همن با کلی دعوا ها و شیطونیای اونا همراه شید امید وارم خوشتون بیاد