(زمان حال!از نگاه زین)
این جاده ی طولانی کی میخواد تموم شه!؟ این یکسان بودن جاده من رو خسته کرده...نور ماه همه جا رو روشن کرده،تو این بیابون،تنها...دستامو تو جیبم گذاشتم و و همچنان راه رفتم.سنگ جلوی پام رو شوت کردم!!سرم پایین بود و به جاده خاکی خیره بودم،اما یه نور باعث شد سرمو بالا بیارم!!نور یه ماشین از دور مشخص بود!!معلوم بود داره با سرعت زیادی رانندگی میکنه!!نور چراغش درست تو چشمام بود و چشمام رو اذیت میکرد!!چشمام رو ریز کردم تا بتونم بهتر ببینم!!اون ماشین داشت نزدیک میشد...سرجام وایسادم!!همینطور داشت با سرعت نزدیک میشد که چندین متر جلوی من محکم زد ترمز و صدای بدی ایجاد کرد!!
هیچ حرکتی....هیچ صدایی....یه دفعه در ماشین رو محکم باز کرد...اون همونطور ایستاده بود!!اما یهو دوید سمتم
-زیییین!!! اون خودش بود!!!
-کریستینا!!!!
دویدم سمتش ومحکم بغلش کردم!!
دوباره..گرمای وجودش رو احساس میکنم،این بوی خوبشو...
بوووممممم!!
درد خیلی شدید رو توی سمت چپ بدنم احساس کردم!!!
-زیییییییییینننننن!!!!
..........................
(فلش بک....هفته ها پیش)
-کریستینا سریعتر!!!!زودباش!!!
-صبر کن...
-من نمیتونم صبر...
-بگیر کلش هک شد!!! و فلش رو دادم دستش!
بدون اینکه حرفی بزنه از جاش بلند شد و دوید سمت ماشینش و گاز داد و رفت!!لپ تاپو بستم و روی مبل چرمی دراز کشیدم!..........
-دینگ دینگ!!صدای گوشی منو از خواب بیدار کرد!!سریع قفلش رو باز کردم و وارد map شدم!!سریعا به زین زنگ زدم!!
-بگو!
-هرجا که هستی بیا خونه!ردیاب لوک داره علامت میده!!باید پیداش کنیم!!بدون اینکه جوابی بده یا چیزی بگه قطع کرد!!
کت چرمی مشکیم رو پوشیدم و موهامو محکم بالای سرم بستم!!و صدای ترمز ماشین باعث شد بفهمم که اومده!
کیف وسایلم رو برداشتم و به سمت در دویدم!در ماشین رو باز کردم و نشستم توی ماشین!!
پاش رو روی گاز فشار داد و باعث شد محکم تر به صندلی بچسبم!
-الان دقیقا کجاست!؟
زوم کردن روی مکان ردیاب لوک!
-اون الان تو جنوب شرقیه توی لنگرگاه!
-مجبور نبودی اون رو بفرستی اگه خودت میرفتی تا حالا کار ردیف بود!
-نه من انقد خوبم که از لوک بهتر باشم و نه لوک از من بدتر!اونم مثله منه!اگه منم میرفتم گیر می افتادم!
یه نگاه عصبانی به معنای اینکه من عصبی ام و خفه شو بهم انداخت!!منم عین خودش با ابروهای گره خورده بهش نگاه کردم!و این باعث شد اون یه پوزخند بزنه!!اون الان عصبیه!!خعلی عصبی!!!
میدونم الان دوس داشت من یکی دیگه بودم و منو خفه میکرد!ااگه الان چندتا آدم با دستای خودش بکشه هم نمیفهمه!لوک گیر افتاده و این موضوع ساده ای نیست!وقتی یه عضو از گروهت نباشه یعنی گروهت فلجه!و این وضعیت الان ماست!!
معلوم نیس لوک چقد کتک خورده!!امیدوارم زنده باشه!!یکم با گوشیم ور رفتم!!فقط صدای گازدادن و چرخای ماشین میاد و این سکوت وحشتناک بین ما احساس بدی بهم میده!!حوصلم تو این تاریکی سر میره...اما بعد از این قراره جالب باشه!!
یه دفعه زد روی ترمز کرد!!.......
-مواظب خودت باش زین!
-حواست به خودت باشه!
(از نگاه زین)
از ماشین پیاده شدم و در رو بستم!!بعد از مدتی راه رفتن رسیدم به یه گاراژ بزرگ...
درش یه مقدار باز بود!!داخل رو نگاه کردم و لوک رو دیدم که روی زمین افتاده و لباس هاش و سر صورتش خونیه و چشمهاش بستس!!
-هی تو همونجا وایسا!!
با صداش باعث شد سر جام وایسم!!دردسر از همین الان شروع شد!!
-برگرد!!اون خیلی به من نزدیک بود و مطمئنم الان تفنگش رو به سمت من نشونه گرفته!!
از پشت با ارنج زدم تو شکمش و تفنگش رو زدم توی گردنش که باعث شد بیهوش شه!!وارد اون
گاراژ شدم و دویدم سمت لوک!!
-لوک لوک!!!
شونه هاش رو گرفتم و تکونش دادم!!
از درد ناله کرد!!خدا رو شکر!!زندس!!
-لوک میدونم سخته اما باید بلند شی!!
داشتم سعی میکردم تا به لوک کمک کنم تا بلند شه که صدای دست زدن شنیدم!!
-به به ببین که اینجاست!زین مالیک!!چقد عوض شدی و همچنین عوضی!!
-مثل خودت!!
-عصبی شدی زین مالیک!؟
اون داشت من رو خیلی عصبی میکرد!!دیگه دارم همه چیز رو قرمز میبینم
-خفه شو پری!!
-چه عجب بالاخره اسمم رو آوردی ....
ک-خفه میشی یا خفت کنم!؟
کریستینا یهو از ناکجا آباد ظاهر شد!!!اون گردن پری رو توی دستش گرفته بود و فشار میداد!!پری قرمز شده بود و داشت خفه میشد! من به اون نیاز دارم،اون یه عالمه اطلاعات داره که من لازمشون دارم!!اون فعلا نباید بمیره!!
-کریستینا ولش کن!!الان خفه میشه!!
برگشت و به من نگاه کرد!!میتونستم اشک،عصبانیت،ناراحتی و نفرت رو توی اون چشمای قهوه ایش ببینم!!
اون پری رو ول کرد و پری روی زمین افتاد و شروع کرد به سرفه کردن و داشت سعی میکرد که نفس بکشه!!
کریستینا موهای پری رو کشید وسرشو اورد بالا جلوی صورت خودش!!پری از درد ناله کرد!!
-بهم بگو تراشه کجاست!؟
-هه تو خواب ببینی بهت بگم!!
-میگی یا میکشمت!!
-مردن رو ترجیح میدم!!
-باشه پس....دستش رو برد پشتش و تفنگش رو در اورد و گذاشت رو پیشونیه اون!!
ک-1.....2.....
-باشه باشه میگم!!توی اون اتاقه!!کریستینا کل موهای پری رو توی دستش گرفت و اونو بلند کرد!!
-منو ببر اونجا!!
-آخخخخ...موهام!!
-مرگ!!....لوک تو برو توی ماشین،اینو هم بگیر!!و تفنگش رو به سمت لوک پرت کرد!!لوک با سختی از جاش بلند شد و از گاراژ بیرون رفت!!
پری درحالی که موهاش تو دست کریستینا بودن حرکت میکرد!!
دنبالش رفتم!!
-اینجاست!!
ما وارد یه اتاق شدیم و یه در فلزی اونجا بود که برای ورود به اونجا،باید رمز رو وارد میکردیم!!
-رمز!؟
-G896P75486
(از نگاه نایل)
صدای تیر اندازی و دعوا و داد و فریادها رو از توی محوطه ی آپارتمان میشنیدم!!من باید سریع عمل کنم!!همه ی بسته ی های هروئین رو اوردم توی حموم!!یکی یکی بسته ها رو توی وان خالی میکردم!18کیلوگرم هروئین کم نیست!!
همه رو توی وان خالی کردم و روی اونها و آب و مواد شوینده ریختم!!
در رو باز کردم و از توی اون راهروها شروع به دویدن کردم!!
-بگیرینش!!!
اونها همه دنبال من بودن!!وارد یکی از خونه ها شدم و از پنجره ی اتاق به سمت پنجره ی آپارتمان روبرویی پریدم بیرون!!
شیشه ی شکست و من داخل اتاق شدم!!!همونطور با سرعت دویدم!!
از تمام پله ها پایین رفتم!!و سوار ماشینم شدم!!و با سرعت از اونجا دور شدم!!اما متوجه ماشینهای اون لعنتی ها شدم!!
-فاک!!
دنده رو عوض کردم و سرعتمو بیشتر کردم!!!
.....................
(از نگاه زین)
دینگ!! اون در باز شد و الان یه گاوصندوق جلومون بود!!
-رمز گاو صندوق!!!
-289H35467
درگاوصندوق باز شد و کریستینا اون تراشه رو برداشت!!
-کار ما با تو تمومه!!
و توی یه حرکت گردن پری رو شکست!!
-تو...توچیکار کردی!؟هیچ میدونی...
-زود باش باید از اینجا بریم تا گیر نیوفتادیم!!
به سمت در گاراژ دویدم تا بالاخره به ماشین رسیدم!!
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم!!!
-تو....
واقعا نمیدونستم باید چی بگم!!
خعلی عصبی بودم!!!!!
سعی کردم خونسرد باشم اما نتونستم دادا زدم
-چرا اونو کشتی!؟
-آدم مهمی نبود!!
-یعنی چی آدم مهمی نبود!!میدونی اون چقد اطلاعات داشت!؟
-خب به درک!!!
این خونسردی و بی تفاوتیش داشت منو بیش اندازه عصبی،میکرد!!
-زین لازم نیست انقد خودتو عصبی کنی!!این تراشه
هرچی بخوای توش داره!!پس به پری نیازی نداری!!
لوک اینو گفت و من برگشتم به لوک که روی صندلی عقب دراز کشیده بود و چشمهاش رو بسته بود نگاه کردم!!کاملا فراموش کرده بودم اونم اینجاست!!
...........................
(از نگاه نایل!)
-لعنتی!!!فاک فاک فاک!!!
اون عوضی شلیک کرد و شیشه ی ماشین شکست!!
صفحه ی گوشی روشن شد!!
Zayn is calling.........
گوشی رو برداشتم!!
-کدوم قبرستونی!؟
-وسط جهنمم!!!
-هر جا هستی بیا لوک رو پیدا کردیم!!
-اوه با...
صدای تیری که به صندوق عقب برخورد کرد باعث شد حرفم نصفه بمونه!؟
-سریعتر بیا!!
-باشه!!
گوشی رو قطع کردم و گذاشتم توی جیبم!!
دنده رو عوض کردم و سرعتم رو زیادتر کردم تا بیشتر ازشون فاصله بگیرم!!وقتی فاصلم زیاد شد از یه راه انحرافی رفتم و از کوچه پس کوچه ها رد شدم و از اون جهنم رفتم بیرون!!!
جاده خسته کننده بود و هیچ صدایی نمیومد که
-بووم بووم!!
صداهایی از صندوق عقب ماشین بلند شد!!
-اوه به طور کل تو رو فراموش کرده بودم!!و یه پوزخند زدم!!
بعد چهل و پنج دقیقه رانندگی بالاخره رسیدم!!
از ماشین پیاده شدم و در صندوق عقب رو باز کردم!!
-سلام خوشگله!
کولش کردم و اون با دستهای بستش به کمر من ضربه میزد!!!
-من رو بزار پایین!!این رو خعلی نامفهوم گفت!چون دهنش رو بسته بودم!!
در رو با پا باز کردم!!و همه ی نگاه ها به سمت من برگشت!!
-آوردمش!
ز-مطمئنی درست آوردی!؟
-آره خودشه!!
ک-مواد ها چی!؟
-تموم شد همه رو نابود کردم!!حالا اینو چیکار کنم!؟
ک-فعلا بزارش توی اون اتاق!!دست و پاش رو هم باز کن!!
-باشهه!
در اتاق رو باز کردم و و اون رو گذاشتم روی تخت!!
چاقو رو از تو جیبم در آوردم و دست و پاشو رو باز کردم!!اون دستمال دور دهنش رو هم باز کردم و اون پارچه ای که باهاش چشماش رو بسته بودم رو هم باز کردم!!
خعلی مظلومانه مثله یه پاپی بهم نگاه میکرد!!
- هـه من با این نگاه ها خر نمیشم خوشگله!!
اینو گفتم و از توی اتاق اومدم بیرون و درو قفل کردم!!
...........................
YOU ARE READING
sky fall
Fanfictionعشق همیشه مثله داستان ها ساده نیست.. عشق میتونه قربانی های زیادی داشته باشه... عشق...کلمه ای که آدم رو یاد فیلمهای عاشقانه میندازه.... اما زندگی مثله یه فیلم سینمایی نیست که اخرش دوتا عاشق بهم میرسند و با هم ازدواج میکنند و بچه دار میشن و داستان ب...