خب اول از همه یه عذرخواهی از تمام کسایی که منتظر ادامه بودن و خب خبری نشد...
یه مدت طولانی انگیزمو از دست داده بودم
اما خب دوباره برگشتم
اما متاسفانه این به این معنا نیست که قراره زود به زود پست کنم ولی خداقل میکنم
ثانیا فن فیکشن Beyond Sky یا همون فراتر از آسمان رو دوباره میخوام پستش کنم تو واتپد... اونایی که از قبل بودن در جریانن... کساییم که نبودن دوست داشتن برن بخونن فقط گفته باشم که لری نیست کسی دوست نداره نخونه.
----
هری فرداش با یه سر درد وحشتناک از خواب بیدار شد. خدارو شکر یکشنبه س و نباید بره مدرسه. تصمیم گرفت پاشه و بره دوش بگیره، دندوناشو مسواک کنه و یچیزی بخوره.
"فاااااااک!" غر زد وقتی خودشو تو آینه دید. زیر چشماش پف کرده بودن و جشاش قرمز بودن بخاطر گریه های دیشبش. میدونست که هیجکاری نمیتونه دربارش بکنه. لباسای دیروزشو در آورد و رفت تو حموم.
احساس بهتری داشت وقتی آب داغ رو بدنش میریخت. همونجا واستاد و هیچ حرکتی نمیکرد، احساس راحتی میکرد تا اینکه آب کم کم سرد شد. از زیر دوش اومد بیرون، یه شرت تمیز و لباس راحت پوشید. رفت طبقه پایین تا صحبونه بخوره.
مامان هری و خواهر بزرگترش جما پایین بودن و داشتن صبونه میخوردن. "صبح بخیر عزی... هری چیشده عزیزم؟ مریض شدی؟" ان، مامان هری پرسید و دستشو رو پیشونی هری گذاشت.
"خوبم مامان، فقط سرم درد میکنه!" نمیخواست مامانش بفهمه که دوباره بخاطر لویی اینقد گریه کرد تا خوابش ببره.
کنار جما نشست و منتظر بود که مامانش صبحونشو حاضر کنه.
"تقصیر لویی بود مگه نه!؟" جما پچ پچ کرد
"چ..چیی؟"
"لویی دوباره اشکتو در آورد! خدایا، هری کی میخوای بفهمی که اون فقط داره ازت استفاده میکنه؟ متاسفم اگه خشن برخورد میکنم اما جدا، تو به تخمشم نیستی!"
هری احساس میکرد یه میلیون چاقو همزمان تو همه جای بدنش فرو کردن. دلش میخواست دوباره گریه کنه اما نمیتونست.
"فاک آف جما، تو هیچی نمیدونی!!" بلافاصله از حرفی که زد پشیمون شد. "جما من...."
"حالا هر چی." گفتو از جاش پاشد، بشقابشو برداشت تا یجای دیگه میز بشینه، دور از هری.
مامانش با غذاش بزگشت و بشقابشو جلوش گذاشت. حس بدی به هری دست داد بخاطر رفتارش با جما. اون حقش نبود، اون فقط میخواد از هری مراقبت کنه، کاری که هر تواهر بزرگتری انجام میده. اون باید ازش عذرخواهی کنه.
----
*دوشنبه*
وقتی هری رسید مدرسه بلافاصله متوجه لویی شد که داشت با نایل و زین صحبت میکرد. داشت میرفت سمتشون اما لیم صداش کرد و تصمیم گرفت که پیش لیم بجای لویی. اون میدونست به محض اینکه رسید مدرسه باید میرفت پیش لویی. این یکی از قوانین لویی بود. اما لویی باید منتظر میموند، همونطوری که هری جلوی پارک منتظرش بود در حالی که دوس پسرش داشت تو پارتی یه بنده خدا خوش میگذروند
"هی هز حالت چطوره؟" لیم گفت و بغلش کرد.
"من خوبم لی." لبخند زد و بغلش کرد.
در همون حالی که همدیگه رو بغل کرده بودن متوجه نشدن که لویی داشت بایه حالت بدی نگاهشون میکرد.
"زود باش هز بیا بریم تو کلاس." لیم گفت و هری رو سمت خودش کشید اما صدای یه نفر باعث شد سرجاش خشکش بزنه.
"زود باش عزیزم من تا کلاس باهات میام!" لحن سرد و خشکش باعث شد هری آب دهنشو قورت بده، اون میدونه چی در انتظارشه.
"باشه! میبینمت لی!" لیم یه لبخند زورکی زد.
"باشه میبینمت هز." و رفت.
لویی اینقد به لیم خیره شد تا اینکه تو جمعیت غیب شد. بعد نایل و زین رو فرستاد پی نخود سیاه و اونا از همون مسیری که لیم رفت رفتین.
وقتی لویی مطمئن شد اونا رفتن هری مضطرب شد و شروع کرد به لرزیدن و رفتار لویی باعث میشد حالش بد تر از قبل بشه.
"اون دیگه چه کوفتی بود؟" لویی دست هری رو گرفت و کشیدش تو دستشویی.
"ه...ه...هیجی." از اتفاقی که قرار بود بیفته میترسید.
لویی مطمئن شد کسی اونجا نیست و بعد درو قفل کرد. هری رو گرفت و محکم کوبیدش به دیوار. "داشتی با اون کونی بهم خیانت میکردی؟" لویی داد زد، صورتش خیلی به صورت هری نزدیک بود.
"من داشتم خیانت نمیکردم. تو میدونی اون دوستمه."
"اوه بعله همینطوره."
"آره، و واقعا مشکل تد چیه؟ تو تمام مدت داری به من خیانت میکنی و من هیچی نمیگم، حالا این به اون در."
لویی شونه های هری رو گرفت و هاش داد تو یکی از دستشویی ها، برش گردوند جوری که پشت هری مقابل سینه ش بود. شروع کرد به باز کردن زیپ و دکمه های شلوار خودش و هری.
"لویی، چ..چ...چیکار داری میکنی؟"
"تو چی فکر میکنی؟ کاری میکنم بفهمی به کی تعلق داری جنده!" لویی گفت و شروع کرد به بوسیدن گردن هری و کبودی های گوچیگ از خودش بجا میذاشت.
"خ...خواهش میکنم اینجا نه، تو حتی روان کننده همراهت نداری!" هری گفت و سعی میکرد واسه لویی دلیل بیاره.
"دقیقا نکته ش هم همینه جنده." با یه حرکت شلوار و شورت هری رو تا مچ پاهاش کشید پایین.
بدون اینکه هری بفهمه یکم وازلین مالید سر کیرش. درسته از دست هری خیلی عصبانی بود اما دلش نمیخواست فرشتشو اونقد اذیت کنه.این لویی تاملینسونه. اون میتونه یه پسر خیلی خوب و رمانتیک باشه، اما یکی از نقص هاش اینه که اون بعضی اوقات میتونه خیلی بی مسئولیت باشه و بعضی اوقات اونقد از خود راضی میشا که براش مهم نیس اگه به دیگران آسیبی بزنه.
"لویی خواهش میکنم، من متاسفم!"
لویی پهلو های هری رو گرفت و بلافاصله کرد توش. چند ثانیه صبر کرد و کشید بیرون و بعد دوباره محکم تر کرد تو. هری یه جیغ کوچیک زد. احساس میکرد پر ه و داره جر میخوره. دو هفته بود که سکس نداشته.
لویی سرعتش با هر فشاری که به هری وارد میشد بیشتر میشد. هری شروع کرد به ناله کردن.
"خوشت میاد؟ دوست داری؟" زاویه شو تغییر داد.
"آ...آره... اوه فاک." هری ناله می کرد وقتی که لویی میزد به پروستاتش.
"فاااااااک.... لو تندتر!"
هری ناله میکرد و لویی نیشخند میزد. سرعتشو کم کرد تا جایی که کاملا واستاد.
"عه چرا واستادی؟" هری اعتراض کرد.
"اگه میخوایش التماسم کن."
"خواهش میکنم لو، فاک می پلیز!" هری التماس کرد و لویی شروع به حرکت کرد اما ایقد آروم جلو عقب میکرد که باعث میشد هری بیشتر دردش بگیره.
"تو به کی تعلق داری؟ هان؟"
"ت...تو، من متعلق به تو ام، لطفا ادامه بده، تندتر!" هری بازم التماس کرد و لو سرعتشو بیشتر کرد.
لویی هری رو چسبوند به دیوار و دستاشو دورش حلقه کرد تا تکون نخوره.
"ف..فاک هری، تو خیلی تنگی." لویی ناله کرد و دستشو به کیر هری رسوند و شروع کرد به بالا پایین کردن. چند دقیقه بعد هری با یه آه بلند اومد و آب رو دیوار ریخت. لویی احساس میکرد حلقه ماهیچه های هری دوره کیرش تنگ تر شد و اونو به اوج خودش رسوند و توی هری اومد.
لویی کشید بیرون و دکمه های شلوارشو بست و هری هم خم شد تا شورت و شلوارشو بکشه بالا.
"این بهت فهموند که به کی تعلق داری! زود باش بریم،" لویی گفت و آب هری رو با یه دستمال توالت از رو دیوار پاک کرد و هری رو از دستشویی کشید بیرون. رفتن سمت کلاس در حالی که دست همو گرفته بودن. جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.