Chapter Three

149 15 5
                                    

بعد تموم شدن اولین کلاس هری و لویی تصمیم گرفتن مدرسه رو بپیچونن و برن خونه لویی چون کسی خونه نبود. مامانش سر کار بود و خواهراش هنوز مدرسه بودن.
هردوشون با ماشین خودشون رفتن، چون اینجوری برای هردوشون آسون تره و هری نمیخواست دوباره برگرده مدرسه تا ماشینشو برداره.
وقتی رسید لویی جلو در منتظرش بود. از ماشین پیاده شد و رفت پیشش. انگشتاشونو تو هم قفل کردن که باعث شد هری احساس کنه پروانه ها تو شکمش پارتی گرفتن. (به شخصه عاشق این حرکتم. اصن وقتی انگشتامون تو هم فقل میشه یکی از بهترین حس های دنیاس) رفتن تو در حالی که همونجوری دست هم رو گرفته بودن.
"دوست داری رو مبل همدیگه رو بغل کنیم و فیلم ببینیم؟" لویی گفت و به هری لبخند زد.
"البته لو."
"باشه پس تو برو یه فیلم انتخاب کن تا من میرم یکم خوراکی بیارم." لویی گفت، دست هری رو ول کرد و رفت سما آشپزخونه.
هری نشسته بود رو مبل و فیلم 21 Jump Street داشت پخش میشد. لویی با 2تا کاسه پاپ کرن و 2تا نوشابه برگشت. یه کاسه رو داد به هری و اون یکی کاسه و نوشابه ها رو گذاشت رو میز. دستاشو دور هری حلقه کرد و هری سرش رو تو گودی گردن لویی گذاشت.
خوابشون برد، فیلم فراموش شد و پاپ کرن ها و نوشابه ها دست نخورده باقی موندن. هری چند ساعت بعد از صدای ویبره یه گوشی بیدار شد. دور و برشو نگاه کرد تا بفهمه صدای از کجا اومده بود و خمیازه کشید و چشماشو مالید.
بالاخره موبایل رو رو زمین پیدا کرد و برش داشت، قفل رو باز کرد و یه اس ام اس از لیم دید
*****
From: Liam

'تو کجایی؟ مدرسه تقریبا تموم شده و من اصلا ندیدمت!'
*****
هری لبخند زد و جواب داد
*****
To: Liam
'من با لو ام، ما مدرسه رو پیچوندیم، نگران نباش!'
*****
بعد از اینکه جواب داد گوشیشو قفل کرد و به لویی نزدیک تر شد و از شانسش استفده کرد تا از این فاصله کم خوب نگاش کنه. دوباره داشت خوابش میبرد که دوباره صدای ویبره بیدارش کرد.
*****
From: Liam
'باهات خوب رفتار میکنه دیگه، مگه نه؟'
*****
To : Liam
'نگران نباش رفیق، اون باهام خوب رفتار میکنه"
*****
هنوز گوشیشو نذاشته بود کنار که دوباره ویبره خورد
*****
From: Liam
'اوکی پس، بعدا میبینمت. دوست دارم!"
*****
تا اومد جواب بده گوشی از دستش کشیده شد. سرشو بلند کرد و یه لویی خیلی عصبانی در حال خوندن آخرین اس ام اس لیم دید که کنارس واستاده بود. هری اومد گوشیشو بگیره اما موفق نشد وقتی که لویی هلش داد پایین و روی آرنج چپش افتاد.
"چه غلطی داری میکنی؟" هری جیغ زد و از رو زمین بلند شد.
"نه، تو چه غلطی داری میکنی؟ هان؟" لویی داد زد و هری خشکش زد. لویی عصبانی بود و لویی عصبانی اصلا چیز خوبی نیست.
هری خواست دوباره گوشیشو بگیره که برخورد مشت لویی رو با صورتش احساس کرد و باعث شد دوباره رو زمین بیفته. سرشو چرخوند و لویی رو نگاه کرد که بهش خیره شده بود. سریع بلند شد و کاری رو کرد که میدونست قراره بابتش پشیمون شه و با همه توانش مشت زد تو صورت لویی.
"عوضی لعنتی! حالا نشونت میدم!"
چشماش درشت شد. موبایلشو که حالا رو زمین افتاده بودو برداشت و رفت سمت در و امیدوار بود قبل از اینکه لویی بیاد و بگیرتش بتونه بره، اما همه امیدش از بین رفت وقتی یه جفت دست قوی رو دور مچ دستاش احساس کرد.
لویی شروع کرد به بالا کشیدن هری از پله ها به سمت اتاقش. هری همه سعیشو میکرد، وول میخورد و لگد میزد، هر کاری تا بتونه از دست لویی فرار کنه و بره خونه.
"لویی ولم کن!! خواهش میکنم. من فقط میخوام برم خونه." هری التماس کرد. چشمای سبزش پر اشک بود. اونا تقریبا وسط راه پله بودن که در خونه باز شد و صدای یه خنده بلند تو خونه پیچید، مامان لویی نگاهی بهشون کرد و لویی خشکش زد.
"اگه حرفی بزنی اوضاع رو از اینم بدتر میکنی." لویی تو گوش هری گفت و هری با ترس سرشو تکون داد و با این فکر میکرد که لویی چیکار ممکنه بکنه اگه حرفی بزنه.
"سلام پسرا، چیکار میکنین؟" جی، مامان لویی ازشون پرسید.
"هی..هیچی مامان، هزا داشت میرفت و من میخواستم تا ماشینش همراهیش کنم!" لویی گفت و دست هری رو محکم تر گرفت.
"این حقیقت داره عزیزم؟" جی از هری پرسید، در حالی که میدنست لویی میخواست چیکار کنه.
"ب...بله خانم تاملینسون، م...ما...مامانم زنگ زد و گفت که الان برم خونه." هری دروغ گفت، همه تلاششو میکرد که لویی رو بیشتر از این عصبانی نکنه.
"باشه عزیزم، خوشحال شدم دیدمت." جی لبخند زد و رفت تو آشپزخونه.
وقتی لویی مطمئن شد مامانش رفته مچ هری رو محکم گرفت و از خونه کشیدش بیرون، در ماشین هری رو باز کرد و هلش داد تو و با خشونت بوسیدش و لب پایینشو گاز میگرفت.
"امشب خونتون منتظرم باش عشقم. میدونم مامانت رفته یه مسافرت کاری و جما شبو با دوست پسرش میگذرونه و تو هم بهتره امروز لیم رو نبینی یا اینکه میزنم لهش میکنم، فهمیدی؟" لویی گفت و هری سرشو تکون داد.
لویی در رو بست و رفت تو خونه. به محض اینکه دیگه هری ندیدش، نفسشو که اصلا متوجه نشده بود حبس کرده رو داد بیرون. در سریع ترین حالت ممکن ماشینو روشن کرد و رفت خونه.
به محض اینکه تو خونه احساس امنتیت کرد دویید تو اتاقش و خودشو پرت کرد رو تختش و شروع کرد به گریه کردن.چند دقیقه بعد ویبره گوشیشو تو جیبش احساس کرد. برش داشت و اس ام اس ای که از طرف لیم بود خوند.
*******
From:Liam
هی هز. چطوری؟
*******

I Almost DoWhere stories live. Discover now