رفتی بیرون هندزفری تو گوشته آهنگ واندیه بعد زیر لب باهاش میخونی و سرت تو گوشیته و فن گرلی میکنی بعد وقتی که سرتو یه ذره از گوشی دور میکنی و چون سرت پایینه_ به علت گوشه گیر یودن تمام دایرکشنرا جلوی بزرگترا چون پیش همدیگه از دیوار بالا میریم _یهو میبینی یکی دقیقا هم تیپت واستاده جلوت یه بوت قهوهای ، یه شلوار جین لوله تفنگی جذب زانو پاره ، تیشرت سفید که گاهی اوقات روش نوشته وان دی و مانتو ابایی بلند و جلو باز به علت راحتی،چشمای قهوه ای کم رنگ و موهای تیره ی فرفری _شاید صاف طبیعی اما فرش میکنیم_از سر لجبازی هم شال توی گردنشه داره اشک میریزه و لبخند میزنه هندزفری تو گوششه و مدام صفحه گوشی رو نوازش میکنه ؛ همونجائ که میگی هی رفیق تو ام ؟ اونم میگه آره دیگه . بعد میگی لیتل ثینگز گوش میدادی ؟ میگه بعهله . میپرسی عکس پنج نفرشونه ؟ میاد بقلت میکنه و اشکاشو حس میکنی چون فقط ماییم که میفهمیم عکس پنج تایی با چهار تایی چقد فرق داره .اما دوباره میخنده و از بقلت میاد بیرون میگی که:حتما به خودت گفتی که زین قرار خوشحال تر بشه اون میگه و قرار نیست واسه همیشه از دستش بدیم.وقتی که باهاش جور میشی درباره رابطه هاشون میحرفید و میگه همشون فیکه و همون موقعس که با یه لبخند گوش تا گوش هوار میزنین که Larry is realو دستاتونو بهم میکوبید اما اون همه ی مردمن که برای خل و چل ترین فندوم دنیا آرزوی شفا میکنن.
آره شاید فقط یه دایرکشنر مث ما درک داشته باشه
YOU ARE READING
دلنوشته های یه دایرکشنر
Fanfictionیه دلنوشته واسه هر دایرکشنری شاید به عنوان یه نوت روزانه بخونینش ولی اگه ایده ای داشتین بگین مرسی