حقيقت تلخ

163 14 2
                                    

رأي و نظر يادتون نره لطفا!هنوز مونده تا به أوج داستان برسيم👐🏻
(ت)
احساس میکردم موهام داره کشیده میشه چشماموبه زور بازم کردم دیدم گربه نازنینه الیویا اینم شانسه این گربه هرموقع دستشوییش میاد بلافاصله میاد پیش من امیدوارم کارشو پیش من انجام نداده باشه!
خیلی گشنم بود به زور بلند شدم رفتم دست صورتمو شستم حوصله هیچیو نداشتو از بس گشنم بود از پله ها رفتم پایین که دیدم تارا و الیزابت دارن صبحانه درست میکنن
_اومممم چه بوي خوبي!
الیزابت:سلام تي
نشستم روی صندلی و گفتم:پووف هیزماهم دارن تموم میشن
الیزابت گفت:خب بریم بخریم..
نفهمیدم چطور رفتیم خریدیم و برگشتیم..
با عصبانیت هیزما رو یه گوش ول کردمو رفتم سرمیز صبحانه..
نازنين پشت ميز صبحانه نشسته بود و داشت بيكن ميخورد!
نازنین:تارا..تارا کجا رفتی یهو؟
تارا از اون ور خونه داد زد:باز دارید پشت سرم چی میگید؟
_داري چيكار ميكني؟
تارا بریده بریده گفت:دارم...سعی...میکنم وارد ..دارک نت..بشم اه این سرور های لعنتیش...
الیزابت:دیوونه شدی؟اون یه سایت جاسوسیه همه چی توش هس قتل آدم کش باج گیر...
تارا:و من عاشق همین هیجاناتشم!
کم کم حس کنجکاوی نازنین طاقت نیورد و رفتیم پیش تارا
جلوی کامپیوتر نشسته بود و یه صفحه سیاه با چندتا حروف جلوش بود نمیدونم چرا اصلا حس خوبی نداشتم اصلا...
یهو همه صفحه کامپیوتر سیاه شد و شمارش معکوس اومد..3...2...1
شما به دارک نت وارد شدید
تارا لبخندی زد و خواست بره سمت کامپیوتر که یه حروف قرمز بزرگ روی صفحش نقش بست .
منتظر مرگتون باشید..
و کامپیوتر خاموش شد
تارا:لعنتی هکم کردن
ولی بعد چنددقیقه کامپیوتر خود به خود روشن شد
تارا:عالیه باید فضولیامو بکنم تا نیم ساعت دیگه سرورشون عوض میشه
و رفت توی دارک نت قلبم تندتندمیزد میدونستم تارا کار غلطی کرده کاری که حتی باعثش میشد بمیریم
چندتا اسم جلومون بود یه صفحه باز شد و یه آدم با نقاب سیاه که شبیه روباه بود با صدای نخرشیدش گفت:به به دو سه تا کوچولو بهمون پیوستن مرگتون کشتنتون اسونه و لذت بخش و خنده ای کرد که ترس رو به وضوح توی چشمای الیزابت دیدم
تارا:متطرتيم!
و رفت سراغ فیلم هاش و حواسش نبود روی یکی کلیک کرد
فیلم وحشتناک بود اون آدمای عوضی داشتن پوست اون بچه که فقط پنج سال به نظر میومد رو با چاقو میکندن تارا با چشمای گشاد شده به مانیتور خیره شده بود و نفسش بالا نمیومد
نازنین بدو رفت سمت دستشویی فک کنم بالا آورد
خدای من اینا کین چقدر انسان میتونه بی رحم باشه
با جیغ الیزابت تارا فیلمو متوقف کرد
نمیخوام راجب عکساش بگم عکسایی از اینکه موجودات فضایی وجود دارن خیلی مدارک زیاد بود عکس هایی ازکشتن آدم...
تارا:هی اینا لیست کسایی که کشتن هه چه با افتخارم گذاشتن رفتم نشستم روی مبل الیزابت هم خودشو با بی حالی انداخت روی مبل و سرشو گذاشت روی شونم و چشماشو بست و نفس عمیق کشید هر موقع عصبی بود یا ترسیده بود اینکارو میکرد
تارابا صدای لرزون گفت:ب..چ..ه هاا بیاید منو الیزابت و نازنین با عجله رفتیم پیشش
تارا:تو اسامی کشته شدگان...اسم ..مامان باباهامونو پیدا کردم!
سرم گیج میرفت اون عوضیا پدرمادرمونوکشتن..تنها حسی که داشتم انتقام بود..
الیزابت با دستاش صورتشو پوشوند و صدای هق هقش کل خونه رو پر کردنازنین هم سعی میکرد دل داریش بده واقعا نازنین روح بزرگی داشت با تموم دردایی که خودش داشت به بقیه دل داری میداد عصبانیت خشم ناراحتی و انتقام توی چشمای تارا موج میزد زدم روی پرونده پدر و مادر هامون
پرونده خانواده های اسمیتز.اوبرین.یوهانسیون
یه خلاصشو تارا بلندخوند:به دلیل انجام کارهایی بر ضد دارک نت به قتل رسیدند‌‌..انها در آخرین لحظات مرگشان گفتند که روزی فرزندانشان به انتقام آنها بلند خواهندشد...
این خانواده ها وحشتناكتوين خطر برای نابودی دارک نت بودند و در تلاش براي نابودي نسل انها هستيم.....
نازنین:یعنی اونا از مادرپدرمون میترسیدن!
تارا:چرااونا چیزی راجب دارک نت بهمون نگفتن چطور توقع دارن نابودشون کنیم؟
نه..به لیستی نگاه کردم که قرار بود کشته بشن..
اسمامون اسم ما اونجا قرار گرفته بود..
نازنین اسمیتز
تیلوریوهانسن
الیزابت تیلور یوهانسن
تارااوبرین
الیزابت:باید چيكار كنيم؟
ولي با صداي كوبيده شدن در از جا پريديم!

Queens Of The Darkness Where stories live. Discover now