پارت ٣

17 0 0
                                    

وقتي بيدارشدم ديدم هري رفته من رفتم تو اتاقم موهامو باز كردم

ديدم يكي از پنجره ي اتاقم بهم با اسلحه نشونه گيري كرد و در زد به شيشه پنجره رو باز كردم گفت از خونه بيا بيرون

رفتم منو سواره ماشين كرد و گفت بري يه جا حالت خيلي بد ميشه

رسيديم من ديدم هري خونيه و دهنو دستش بستس به صندلي

گريه كردم گفتم كثافت چيكار داري ميكني؟؟

خنديد گفت اين دوستپسرته نه؟

زدم تو صورتش و مشت زد تو صورتم پرت شدم اونور

هري پاشد و با دسته بسته زد تو صورتش من جيغ زدم و دسته هري رو گرفتم و دويدم

و سوار ماشين شديم و ديدم سوييچ هست رو ماشين حركت كردم و رسيديم خونه

هري رو بردم تو پرده ها رو كشيدم و دست و پاي هري رو باز كردم و يه دستماله خيس برداشتم لبش رو پاك كردم

هري گفت صورتت كبود شد

گفتم الان كرم ميمالم كرم رو رو صورتم كشيدم

هري دراز كشيد

گفتم هري

گفت جون

گفتم من حاملم فكر كنم داره به دنيا مياد

يعني انقدر بزرگ بوده و من نميديدمش

گفتم اره

هري گفت يعني چي

چند نفر شيشه رو شيكوندن و هري رو بردن
من گفتم ولش كن بي شرف

هري رو برد

نشستم رو مبل گريه كردم ديدم از وايبر يكي باهام مي خواد تصويري منو ببينه برداشتم ديدم دارن هري رو ميزنن گريه كردم گفتم نه نزنينش

گفت ببين هري گفت تو حامله اي دوست داري هري بميره ؟!

گفتم نه

گفت پس بچتو بنداز

گريه كردم كفتم از جونمون چي ميخواين !!!!

گفت ببين هري ميميره ها

رفتم چاقو رو برداشتم و كردم تو شيكمم و پانسمان كردم شيكممو

گفت خانوم دكتري

گريه كردم و قط كردم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 04, 2016 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The demon Where stories live. Discover now