دوباره غرق خاطراتش شد. یادش اومد حتی خودش هم حس کرده بود یه مشکلی وجود داره.از خودش بدش اومد،چطور اینقدر احمق بود که با وجود همه چی،به اون بیشتر از فرشتهاش اعتماد کرد؛فرشتهای که هیچوقت تنهاش نگذاشته بود.
............
۱ سال قبل
"واو هری،باورم نمیشه!خیلی ممنون حتی نمیدونم چندمین باره که نجاتم دادی."
"لو این در برابر کارهایی که تو برام کردی هیچی نیست. راستی با النور خوبی؟همه چی مرتبه؟"
"راستش از مراحل اول ازدواج رد شدیم و الان داره از همه چی ایراد میگیره."لو با لبخند تعریف میکرد درحالیکه واقعا عصبی و ناراحت بود.این اواخر النور واقعا آزاردهنده شدهبود.
"اشکال نداره لو.درست میشه.شاید تو زیادی حساس شدی."
"شاید..."لویی زیر لب زمزمه کرد.
.............
"لعنت به من.لعنت به من که همیشه از این بالا به همه چی نگاه کردم.لعنت به من که هیچوقت حاضر نشدم از نزدیک به چیزی نگاه کنم؛که هیچوقت نخواستم همه چیزو از یه زاویهی دیگه هم ببینم.لعنت به من..."
یک تکه سنگ برمیداره و با تمام توان به سمت دره پرتاب میکنه."لعنت به این منظره زیبا.لعنتی..."
شروع میکنه به سنگ پرتاب کردن.بیوقفه پرتاب میکنه، انگار میخواد منظره زیبای دره هم مثل منظره بینقص زندگیاش از بین بره.ادامه میده تا جایی که قدرتش تحلیل میره،زانوهاشو بغل میکنه و آروم هقهق میکنه..............
چند ساعت قبل
"النور...ال..."لویی با یه شاخه گل و یه جعبهی کادو وارد خونه میشه،حتی یه سورپرایزهم داره که خیلی راجع بهاش هیجانزده است.
"کجایی عزیزم؟"جوابی نمییاد.
لویی شروع به گشتن خونه میکنه،در اتاق خواب رو باز میکنه و کنار تخت بهمریختهشون یه پاکت میبینه.با تعجب پاکت رو باز میکنه؛یه عکس...اشک تو چشماش جمع میشه،پاهاش سست میشن،با ناباوری سرش رو تکون میده،خیلی محکم؛میخواد مطمئن شه خواب نیست.نامه رو باز میکنه.
"سلام لویی
من خسته شدم از بودن با آدمی که به زور میخواد به خودش بقبولونه عاشق منه و من ذرهای براش ارزش ندارم
الآن میتونی موهای فر قهوهای کسی رو نوازش کنی که همیشه با لمس موهام یاد اون میافتادی
یادت باشه همهچی تاوان چند سالیه که منو بازی دادی آره من میرم ولی تو باید تاوان کاری که باهام کردی رو پرداخت کنی
راستی،یه عکس هم برات گذاشتم خوب نگاش کن شاید بفهمی من این همه وقت چی کشیدم
آهان راستی خونه رو سریع ترک کن چون اونجا هم مثه بقیه اموالت مال منه،البته ماشینتو میتونی داشته باشی.
النور"
YOU ARE READING
10 seconds
Short Story"از اینجا که نگاه میکنی،همه چیز آروم و زیبا کنار هم قرار گرفته،از این بالا همه چی سر جاشه،ولی از نزدیک،هیچی سر جاش نیست؛از دور همه چی عالی به نظر میرسه و این خندهدارترین حقیقت دنیاست." cover by:mansurepotter