چشاشو كه باز كرد گنگ بود همه جا ، يه درد عجيبي تو جمجمه ش حس ميكرد ! انگار با يه پتك زدن تو سرش!! دستش بي اختيار رفت سمت سرش و حس كرد يه كم بلند شده..
تار ميديد همه جارو، انگار جلو چشاش يه مشت عروس دريايي رقصون ، اين طرف و اون طرف ميرفتن!!تند تند چشاشو مالش ميداد ولي تاثيري نداشت ، و بازم گنگ بود... با چشايي كه تار ميديد اتاق رو بررسي كرد.چقــــَٓد همه جا سفيد بود..
تو اتاق يه تخت بود و يه ميز كوچيك كه سه تا كشو داشت.ديوارا پــُر از ترك هاي كوچيك و بزرگ بود و يه لامپ نسبتا قديمي كه سو سويي نور داشت از سقف به صورت كج اويزون بود...
دستاش رفت سمت صورتش...
اوه چه خشكي عجيبي!! پوست صورتش مثه زميناي ترك خورده ي كوير بود ...جوري كه وقتي دست ميكشيد رو پوستش صدا خش خش ميداد!!
نگاهشو به سمت ميز منحرف كرد.يه پارچ آب و يه ليوان شكسته كنارش بود.
آبِ توي پارچ پر از حباب بود،مثل اينكه خيلي وقته كسي تشنه ش نشده ...
هنوز عروس دريايي هاي رقصون ، مانع ديدش ميشدن واسه همين دستاي چروكيده و خشكش رو بي اختيار برد سمت پارچ...
دستشو كه برد توي پارچ و آب و حس كرد، گرماي عجيبي سرتاسر بدنشو گرفت ، طوري كه موبه تنش سيخ شد..
حباب هاي اب ، انگار تو پارچ بازي ميكردن و هي جابه جا ميشدن..
دستشو كه خيس شده بود اروم برد سمت صورتش...
دقيقن مثه همون زمين خشكاي كوير، طوري آب رو جذب كرد كه يك لحظه حس كرد دستش خشك شده !!
توي اتاق سكوت داشت فرياد ميكشيد...
دلش ميخواست اين سكوتو بشكنه..
پس، همه ي نيروشو انداخت تو گلوش و ..
نشد..نتونست چيزي بگه...حنجره ش طوري تير ميكشيد كه انگار يه دختر ٦ ساله بها ناخن هاي كوچيكش روش خـَــش رانداخته بود..فقط بريده بريده هوا ميداد بيرون..خبري از صدا نبود!!!
YOU ARE READING
Craziness of a sadism
Mystery / Thrillerهمه يه فضاي گنگ تو ذهنشون هست!اگه اون فضاي گنگ به واقعيت تبديل شه ...