4

1.4K 169 11
                                    


Zayn's POV

وسط سالن نشستم ، چای داغمو میخوردم و پتورو دور خودم پیچیدم.همش دارم ساعت و چک میکنم.ساعت ها و ساعت ها میگذره.میخوام بدونم لیام الان داره چیکار میکنه.بهش تکست میدم و میپرسم کی برمیگرده خونه.سه روزه که لیام دیر میاد خونه و همش مسته.من نمیدونم چی باعث شده اون اینجوری شه ، فقط امیدوارم همه چی خوب شه.

هرروز از وقتی که داره مست میاد خونه ، من دارم ازش میپرسم که چی شده ولی اون همش بحث و عوض میکنه ، نمیخواد که من ازش بپرسم.بعضی وقتا حس میکنم اون دیگه به من توجه نمیکنه ، ولی سعی میکنم درست و عاقلانه فکر کنم.شاید اون به یکم خوش گذرونی نیاز داره.ولی اون چه خوش گذرونی و اون بیرون در پیش گرفته؟

من واقعا میخوام که اون بفهمه من دوست ندارم اینجوری منتظر بمونم.تموم نگرانیای من با جواب دادن به مسیجام درست میشه.ولی اون حتی یدونشم جواب نداده.

تو سرم پر از فکرای ترسناکِ.چی میشه اگه اون منو فریب بده؟این وحشتناکترین چیزِ واسه من.ولی بدتر اینه که اون ازم خسته شه چون من نمیتونم کاری کنم که اون خوشحال شه.افکارمو دور میکنم.چشمم روی ساعت ، موبایل و دوباره ساعت میچرخه.ذهنم پُره با لیام ، لیام ، لیام.

به پتو چنگ میزنم و از خودم در برابر هر چیزی که بهم صدمه میزنه محافظت میکنم ، ولی چیزی اینجا نیست.(در حقیقت منظورش افکارشه)موبایلم میلرزه و من به صفحش نگاه میکنم.یک پیام جدید.سریع قفل گوشیمو باز میکنم.لیام نبود ، بجاش یه پیام دارم از یه شماره ی ناشناس.

From:Unknown
میدونم خوبه که دورم ولی تو همیشه تو فکر منی.

اول فکر کردم که کسی که این پیامو داده شماررو اشتباه زده ولی وقتی یه پیام دیگه گرفتم تازه فهمیدم چه خبره.

From:Unknown
تو دوس داری که من تورو به دنیای خودم بیارم زین؟

این کسیِ که منو میشناسه ، ولی کی؟ اون(she or he) حتمن با من آشناست.میخواستم بلاکش کنم که یه پیام دیگه گرفتم.

From:Unknown
بزودی تو مال من میشی.

خب ، حالا من حس میکنم که یه جفت چشم هر حرکت منو از هر جای این اتاق نگاه میکنه.فقط میخوام لیام هرچه زودتر بیاد خونه.حس نا امنی دارم و دلم میخواد از این خونه فرار کنم ، ولی شاید این فکر مزخرفی باشه چون بیرون خونه وحشتناک تره.

و بعد یکی از پشت در شروع میکنه به در زدن.از جام میپرم و قلبم داره از دهنم میاد بیرون.بزور آب دهنمو قورت میدم و مغزم بزودی یخ میزنه.این لیامِ؟یا کسِ دیگه؟خب من امیدوارم لیام باشه ولی الان باید برم درو باز کنم.به سمت در میرم و دوباره صدای در و میشنوم.و حتی الان میتونم صدای ضربان قلب خودمم بشنوم.خیلی بلنده و باعث میشه من بخوام خودمو حلق آویز کنم!

قبل ازینکه در سوراخ بشه بازش میکنم.ولی عجیبه ، هیچی این پشت نیست.بدنم به لرزه میوفته ولی سرمو میبرم بیرون که نگاه کنم کسی هست یا نه.ولی هنوز ، نه ، هیشکی.

نفس عمیقی میکشم قبل ازینکه در و ببندم و دو بار قفلش کنم.خب من مثل خر ترسیدم ولی ذهنم هنوز با لیامِ.نمیتونم احساس وحشت کنم ، همه ی حسم نگرانیه.

همه ی برقارو خاموش میکنم و به اتاقم طبقه ی بالا میرم ، بدنمو روی تخت گرم میندازمو خودمو رو ملافه های زیرم مچاله میکنم.آه سنگینی میکشم و پتورو درست میکنم.خب شاید ، لیام زود بیاد خونه ولی بعضی وقتا زود یعنی دیرتر.من با اینکه اینجا تنهام مشکلی ندارم ، من فقط میخام اون خودشو پیدا کنه.

قبل ازینکه چراغ اتاقو خاموش کنم و به تخت خواب برم ، دعا میکنم.و وقتی چشمامو میبندم تنها چیزی که میبینم لیامِ.

لیام با شیشه ی ویسکی.

لیام با سیگار.

لیام با چشمای قرمز.

لیام با صدای مست.

لیام با موبایلش که بهش توجهی نمیکنه.

لیام با خودش که از پا دراومده.

و میتونم حس کنم که اشکام پایین ، روی گونه هام میریزه.مغزم میگه ، اون الان داره بیرون خوش میگذرونه وقتی من امشب اینجا یه کابوس وحشتناک دارم.ساعت داره تیک تاک میکنه و من الان واقعا نیاز دارم بس کنه چون داره اذیتم میکنه. پتورو محکم بغل میکنم ، پاهامو تو هم حلقه میکنم . حس میکنم که سرما داره تموم وجودمو میگیره.فکر کنم بخاطر اینه که چند وقته کم خوابیدم ؛ بخاطر شوهرم!و من سعی دارم همه چیو باهاش خوب کنم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Ok what do you think?Whose that shady unknown person?Why he knows about Zayn??Just gusse!.x😉

-//Kim

Why'd you only call me when you're high?! [Ziam]Where stories live. Discover now