چراغارو خاموش میکنم و پتورو رو خودم میکشم.ولی همین که چشمامو میبندم تلفنم شروع میکنه به زنگ زدن.چند بار پلک میزنم بعد گوشیمو از رو میز کنار تخت میقاپم و جلو چشمام میگیرم.اون چیزیو که میبینم باور نمیکنم ، لیامِ.سریع تلفنو جواب میدم :" لی؟"
ولی چیزی نمیگه و بعد ۵ ثانیه صبر کردن بالاخره حرف میزنه :" بیبی دلم برات خیلی تنگ شده.نمیدونی چه حسی دارم که..."
-:"تو مستی؟" حرفشو قطع میکنم.
بعد سوال من سکوت میکنه.من هنوزم بعد تمام چیزایی که از آقای استایلز شنیدم دیوونشم.نیازی به مدارک بیشتر و بهتر ندارم.عکسایی از اون وقتی رو صندلی بار نشسته ، وید میکشه و چشماش قرمزه واسه من کافیه تا چیزیو که شنیدم باور کنم.
اون با زنای مست یا استریپرا یا چیزای مثه این دوره خودشو پر نکرده ، ولی ما وقتی مستیم چیکار میکنیم؟اون میتونه با یکی از اونا یا حتی چندتاشون بره و ازون کارا بکنه!من میدونم نباید راجب شوهرم اینجوری فکر کنم.من میدونم که باید همه ی این افکار منفیو از ذهنم بریزم بیرون.ولی من خیلی عصبانیم و نمیتونم درست فکر کنم.
منظورم اینه اینا چه سودی براش داره؟مست کردن و دوری کردن از شوهرت بدون هیچ دلیل خاصی؟
حس میکنم سینم گرفته ، نفسم به سختی میاد بیرون ، کم کم دارم هق هق میکنم :"من مست نیستم." میشنوم که میگه :" من - مست - نیستم."تکرار میکنه.بعد میخنده :" من فقط نئشـــــم."
و با این حرف ، من دوست دارم تیکه تیکه شم.چرا اون این حرفو انقد راحت میزنه؟باشه اون نئشست ، ولی چرا؟نمیتونه به منو و حسم فقط برای یه لحظه فکر کنه؟گریه میکنم.به معنای واقعی گریه میکنم.
-:"چ...چرا به م...من زنگ ز...زدی؟؟"صدام میلرزه.فقط دوست دارم این تلفن لعنتی زود تموم شه ولی من دلمم واسش تنگ شده.
+:"میخوام صداتو بشنوم." و میخنده.
آب دهنمو به زور قورت میدم و نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم ، میخوام همین الان تمومش کنم ولی نمیتونم. :"دلیلش چیه؟"
+:" دلیل چی عزیزم؟"
یبار دیگه آب دهنمو قورت میدم.حس میکنم گلوم داره خشک میشه و این باعث میشه نتونم حتی یه کلمم حرف بزنم.ولی با خودم کلنجار میرم.من باید بهش بگم که من با همه ی این چیزا مشکل دارم. :" د...دلیلش چیه که رفتی بیرون و کارای اف...افتضاح میکنی بدون اینکا حتی به م...من بگی؟ مشکل...مشکل چیه؟چ...چرا خودتو عوض کردی؟چ..چرا ولم کردی؟"
بنظر این درست ترین موقعِ پرحرفیه.من عاقلانه ترین کار و براش انتخاب کردم.
+:" من ولت نمیکنم." اون گفت و من ساکت موندم تا حرفشو ادامه بده. :" هر چیزی که میبینم تویی زین.تموم فکرم تویی.دلیل تویی."
-:" چرا تو-"
حرفمو قطع کرد :" نمیدونم چجوری دوباره شروع کنم ، نمیدونم چجوری برم سرکار.من میترسم اگه بیکار باشم تو منو به عنوان شوهرت قبول نکنی."
-:" لیام "
+:" من اینجا حس امنیت دارم زین.و خب نمیتونم درست فکر کنم.من با هوشیاری خیلی فاصله دارم ولی من اینجا امنیت دارم."
-:" ولی من بدون تو هیچ امنیتی ندارم." حس میکنم که اشکام میریزه رو صورتم.قلبم انقد تند تند میزنه انگار داره از سینم میزنه بیرون. :" تو نمیدونی چه بلایی سر من اومده و احساساتم چی شده."
+:" چی شدی؟"
نفس عمیقی کشیدم :"من گیر افتاده بودم ." آروم گفتم ولی بعد فریاد زدم :" من گیر افتاده بودم لیام."
قبل ازینکه بتونه کلمه ایی بگه ادامه دادم :"این ...این چیز بزرگی نیست.ولی من نیاز دارم اینجا کنار من باشی.ولی تو موظفی اینجا پیشم باشی."
+:" زین-"
-:" بیا خونه ، بخاطر من لیام." خودمو میندازم رو تخت ، پاهامو جمع میکنم تو سینمو بغلشون میکنم.احساس کوچیکی میکنم ، من بدون لیام هیچی نیستم.این بیشتر از همه چیز بهم صدمه میزنه :" لطفا..."
+:" میام "
یه احساس کوچولوی خوشحالی تو قلبم وُل میخوره.
+:" من تو راه خونم."
_____________________________________
comment?
Vote?
Nothing??-//Kim
VOUS LISEZ
Why'd you only call me when you're high?! [Ziam]
Fanfictionزین و لیام ، زوجِ جوون، با کلی مشکل و دردسر تو رابطشون... از زمانی که لیام اخراج شد ، همیشه به طرز وحشیانه و وحشتناکی مست به خونه می اومد... بنظرتون زین صبر میکنه تا دوباره رابطشون جون بگیره؟یا کلافه و خسته میشه از این لیام همیشه مست و وحشتناک و می...