قسمت دوم

13 2 0
                                    

یه توصیح اول این چپتر باید بدم.
جاهایی که مینویسم اول شخص داستان همون شخصی هست که قسمت اول دربارش خوندید.
جاهایی که اسم دایانا را مینویسم شخص دیگر داستانه ک از زبان اون نوشته میشه.
امیدوارم گیج نشید.
شخصیت دایانا را هم کارا دلوینگ انتخاب کردم.
امیدوارم لذت ببرید.

.
.
.

*شخص اول*
    پاییز همیشه فصل مورد علاقش بود.همه ی فصلها پی در پی از هم پیشی میگیرن و زمانی که عمرشون به سر میرسه بی سر وصدا جاشون را به فصل دیگه میدن. به جاده ی روبه روش نگاه کرد پر ازبرگهای خشکی که با نم نم بارون تر شدن. هر برگ به ارومی از درخت جدا میشه و همراه با باد میرقصه و به ارومی روی زمین میشینه.درخت انقدر برگهای خودش را  از دست میده تا در نهایت عریان میشه. انگار درخت هم به دنبال راهی برای خالی کردن خودشه. همون راهی که اون به دنبالش میگرده تا مغزشو, روحشو از تمام  افکارش خالی کنه.... بشه یه فرد خالی ..... خالی از همه چیز... یه زمانی وقتی از این گذرگاه عبور میکرد صدای خنده هاش همه ی عالم را فرا میگرفت.وقتایی هم که تنها بود انقدر خیال بافی میکرد که اصلا نمیفهمید کی به مقصد رسیده. اما حالا همه چیز عوض شده...
دیگه نه صدای خنده ای هست و نه خیال بافی..
حتی این گذرگاه هم به مکانی بی روح تبدیل شده....

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

*دایانا*

"دایانا بیا پایین دیوونه میوفتی میمریاا"

"خفه شو بزار تمرکر کنم"

"وااای خداا روی اون نرو لیز میخوری"

"چقدر غر میزنی ژولیت"

"خوب اماده....1....2....3....."

"یووووووووهوووووووووو"

+"بووووم"

+ "وااای خداایا یا مسیح تو خوبی؟؟؟؟"

"اره عالیم خیلی کیف داد"

"تو دیووونه ای بایدببرنت بیمارستان روانی"

"ول کن توروخدا ژولیت از بس غر میزنی بهت میگیم مامان بزرگااا"

"زود باش تو هم باید امتحانش کنی"

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
*شخص اول*

"اخخخخخخخ متاسفم من......"

اون دختر اصلا حواسش نبود و یهو محکم به من برخورد کرد. ولی چرا دست از نگاه کردن بهم برنمیداره.چرا به چشمام زل زده؟؟؟وقتی چشماش با چشمهای من ملاقات کرد لبخند زیباش از روی صورتش محو شد. هنوز هم بهم زل زده اون نمیخواد تمومش کنه؟؟؟ راهمو کشیدم و رفتم و سعی کردم به اون چشمای قهوه ای که توش برقی از شادی بود و با دیدن من اون برق شکست فکر نکنم.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

*دایانا*

من نمیفهمم اون چی بود. وقتی چشمام به چشمهاش گره خورد تنها چیزی که دیدم تاریکی بود  یه تاریکی مطلق.... تاریکی که هیچ روشنایی داخلش نبود. تاریکی که تا عمق وجودم نفوذ کرد و حتی باعث شد زبونم بند بیاد.اون چی بود؟؟؟ شیطان.....!!!!

خوشحال میشم توی هر قسمت ضعفهاش و به طور کلی نظرتون را بگید.
ببخشید که دیر اپ شد.
امیدوارم لذت برده باشید.
Loufa

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 12, 2017 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

forbidden loveWhere stories live. Discover now