شب تولد بیست و هفت سالگیمه. آخر یه خیابون زیر چراغ عابری که لامپش سوخته، روی موتورم نشستهم و احساس نجاست میکنم. انگار که محتویاتی که از رودهی یه پسر دیگه بالا اومده و روی کف نم دار آسفالت پخش شده روبا زبونم لیس زده باشم و ترشی اولیه ش رو نادیده بگیرم و فقط قورت بدم.
از موتورم پیاده میشم و دستمال عطری کوچیکی از جیب داخلی کت جینم در می آرم و به سمت پسری که کنار چرخ عقبیم بالا آورده میگیرم.
آهنگی که از هنزفیریم پخش میشد رو قطع نکردم که باعث میشه صدای بالای بیت موسیقی، ازش بیرون بزنه و کمی توی کوچه پخش بشه. این صدا پسر رو گیجتر میکنه. شاید باعث بشه بخواد دوباره بالا بیاره. شاید اینبار عمدا روی چرخ، خودش روخالی بکنه.
به دستمال توی دستم نگاه میکنه؛ همین حالاش هم چهار دست و پا به سمت آسفالت خمیده شده. بخشی از دست چپش روی ماده ای که هنوزم کمی گرمه، لیز شده.
حتما به این فکرمیکنه که اصلا این دستمال کوچیک به چه دردش میخوره. اما اون رو از دستم میگیره. شاید نمیخواد بیشتر از این خجالت زده بشه. شاید فکرمی کنه کار درست همینه و فقط میخواد این لحظه تموم بشه.
اما نمیدونه برای من، چه لحظه ای در حال شروعه :
دختری که از اون سمت خیابون دکمهی عبور از خط عابر پیاده رو فشرده، موقع سبز شدن چراغ ، نگاهش به من افتاده بود.حقیقت واضحه. اون اهمیت نمیده این پسر جلوی پاهای من، توی چه وضعیتیه یا اصلا چقدر وضعیتش بده. تنها چیزی که دیده می شه سخاوتمندی منه. این منم که دیده میشم نه اون پسر و شاید هم نه هیچکس دیگه.
دختر کیف زنونهش رو روی شونه استخونیش محکم میکنه و قدم های آخرش رو روی خط عابر، آروم تر برمی داره تا مطمئن بشه چیزی رو از دست نمیده. صحنه عالیه. پسر از جاش بلند میشه سرش رو برای تشکر جلوم تکون میده و بعد به سمت پیاده رو میدوئه. هنوز کاملا هوشیار نیست. شاید لازم باشه حداقل یک بار دیگه بالا بیاره تا همه اون الکلی که نوشیده رو از بدنش خارج کنه. اما مهم نیست. کی به اونه اهمیت میده؟
به دویدنش برای یه ثانیه دیگه نگاه میکنم. دختر به من خیرهس. توی من کسی رومی بینه که مراقبه. دلسوز؟
فقط امیدوارم اون پسر رو هیچوقت دوباره نبینم تا وضعیت رقت انگیز امشبش روبه یاد نیارم. اگه هم بهم برخورد کردیم؛ محض رضای خدایی که وجود نداره، امیدوارم هیچوقت تصمیم نگیره اون دستمال روبهم برگردونه.
" بانی هستم "اوه بانی کوچولو. هیچکس اهمیتی نمیده اسمت چیه تا وقتی که تو اون چیزی که اسمش به گوش هرکسی آشناست رو بین پاهات داری.
اما برای من مهمه.نیست. میتونه بشه؛ البته اگه خودت بتونی برام مهم بشی.
تازه به من رسیدی. نفس نفس میزنی. میدونی بخش جلوی چتریهات ممکنه موقع عبور از عرض خیابون پریشون شده باشن؛ دلت میخواد دستی بهشون بزنی تا مطمئن بشی مرتبن. اما تو همینطور دلت میخواد باهوش و با اعتماد بنفس بنظر بیای، پس ترجیح میدی حساسیت هات رونسبت به خودت به من نشون ندی و بجاش دست هات روبه جیب شلوار مشکیت میزنی که خب دوست داشتم اصلا وجود نداشتن. اما اشکالی نداره.
به پشت موتورم نگاه گذرا میندازی. ته دلت، میخوای بهت پیشنهاد بدم که تا خونه تون میرسونمت.
چون شبه. چون دختری. ولی بیشتر از همه چون میخوام بطور مخفیانهای باهات وقت بگذرونم. میخوای که بخوام.
دوست داری پشتم روی موتور نشسته باشی. دست های رنگ پریده سفیدم رو روی فرمون ببینی، ناخن های مرتبم رو تحسین بکنی و یه دستم رو روی شونه ت، درست کنار گردن برهنه از موهات، در حال نوازش پوست نازک و حساست تصورکنی.
تتو های بالای مچ دستم، تورو از تخیلاتت خارج بکنن و توی ذهنت اونارو جذاب خطاب بکنی.
دوست داری کنارم روی موتورم باشی و اونقدر راجع بهم فانتزی بسازی که نهایتا مجبور بشی ازم بخوای بذارم دست هات رو دورمٰٰ، روی شکمم سفت بکنی. بخاطر اینکه ممکنه بیوفتی یا بخاطر چیزی که بیشتر ازش مطمئنم؟تو میخوای حسش بکنی. حسش کنی که بخاطرم چطور نفست بند میآد .
مگه نه بانی کوچولو؟
" مقصدت دوره بانی ؟ "
وقتی نگاهت روبه پایین میندازی، ناخواسته گوشه لب هات برای لبخند می لرزن.
حاضری اگه شد آدرس اشتباهی بهم بدی تا مطمئن بشی که به اندازه کافی دور هست.
به اندازه ای که کافی باشه تا تو، اثرت رو روی من بذاری. تو اینو میخوای بانی کوچولو؟ که به اندازه ای راهت دور باشه که آخرش گوشیت رو ازت بخوام تا شمارهم رو برات تایپ کنم؟
" عامم..نمیشه گفت. .یعنی خب یجورایی آره "
جوابت رو میشنوم. گوشیم روسمتت میگیرم. هنوز متوجه نیستی. از دستم میگیریش.
لبخندت ناپدید میشه. بانی کوچولو شاید هنوزم متوجه نیستی ..
" آدرست رو میتوی توی اوبر بزنی. آنلاین پرداختش میکنم"
که تو بدرد من نمیخوری.
💫🌕💫🌕💫🌕💫🌕💫🌕💫🌕💫
نمیدونم بی محدودیت بودن این داستان تا کجا پیش میره
حقیقتا میخوام بذارم خود شخصیت داستانم خودش روجلوببره. ممکنه دلچسب نباشه.ممکنه خوشایند نباشه. شاید هم باشه.
این فقط یه داستان بدون سانسوره وهمین.
دوست دارم نظرتون روبدونم؛ اگه خوندینش بهم بگید
❤️
YOU ARE READING
Perfumed | عطرآلود
Mystery / Thriller×داستانی تاریک که هر قسمت، شمارو هیجانزده میکنه× پسری که توی اوایل بیست و هفت سالگیش میفهمه توجه زیادی به تمام جزییات خانوم ها داره خانوم های اطراف اون کم کم شروع به ناپدید و کشته میشن.. توجه ها و اختلالات اون ؛ میتونه ربطی به از بین رفتن دختر ها...