Chapter 1

142 14 14
                                    

اینجا یه دختری هست که برای زندگیش میترسه.

اون چسبونده شده بود به اطاقک پشت ماشین بین دو تا نگهبان امنیتی حجیم و گنده که اونو از دیوونگیش دور کنن. اون عصبیه. با انگشت شستش ور میره و ناخوناشو میکشه روی اون پوششه روی رونش.

اون مثه یه سگه خیس میلرزه، چشمای طلایی قهوه ایش حرکات هر ادمی رو تحت نظر دارن.یه ادم، یه درخت، یا نوسان یه چیز بی ارزش روی علف.

یه زندگیه جدید برای این دختر شروع میشه امروز.
یه زندگی که وارد یه چیز قدیمی به طور غیر ارادی میشه.

بعد از همه ی اینا خانوادش بودن که اونو به این جای ترسناک فرستادن. چرا بخوان که برگرده؟؟!

اطاقک ماشین تکون میخوره و باعث میشه که اون با ناخوناش بیشتر اطرافشو بکَنه.
(اون الان توی اطاقک ماشینه و دارن میبرنش)
اون لب پایینشو محکم گاز میگیره تا جلوی جیغ زدنشو بگیره دراثر اون حرکت تند.
ضربان قلبش با تندی میزد و بتدریج میخواست خودشو آروم کنه و راننده شروع کرد به تندتر روندن.

یه خراش روی دستش ایجاد شد  "بس کن از اینکه روی خودت خراش ایجاد کنی، دیوونه" اون بادیگارد زمزمه میکنه و چشمای عسلیشو میچرخونه برای دختر اخمو.

کلویی نه تنها بهش جوابی نداد، حتی مقدار ناچیزی تایید نکرد. در عوضش دوباره دستاش روی پاهاش قرار گرفتنو ناخوناش روی پوست پاش بودن. جینش خیلی ضخیم نبود در حدی که کشیده شدن خونشو نگه میداشت. بادیگارد نیشخند زدو اجازه داد اون کارشو ادامه بده. ادامه دادن ناخون کشیدن روی پاهاش رو.

اون ماشین جلوی یه خونه ی بزرگ توقف میکنه، که با سفید کمرنگ رنگ شده. در جلوییش با یه چوپ قدیمی بود جوری بنظر میرسید که با یه ضربه کوچیک لولای در میریخت پایین.

کرکره های پنجره جوری بودن که انگار یه نفر چنگ زده و کشیدتشون. وقتی ظاهر میشدن که باد میوزیدو اونا رو توی هر لحظه میتونست برداره.
اون خونه واقعا نیاز به تمیز کاری داشت، و کلویی میدونست OCD ش (OCD یعنی مشکل روانی که خوده اون شخص ازش خبر داره و نمیتونه از انجام دادنش دست برداره) میتونه احساسش کنه درحالیکه توی چارچوب در وایساده. اون قادر نیست به خودش کمک کنه.
میکروبایی که جلوی چشماشن باعث بهم زدن حالش میشه.

خونه جوری بنظر میومد که انگار هرلحظه میخواد فروبپاشه.

بادیگاردای گنده درو باز میکنن یکیشون قسمت پایینی دست کلویی رو میگیره و اونو از اتاقک میکشه بیرون.

قلبش دوباره تند میزد جوری که میخواد از قفسه سینه اش بیرون بزنه. یکیشون محکم دستشو میگیره و فشار میده و بقیه سه تا چمدونشو از توی اتاقک درمیارن. اونا سکندری خوران جلوی در می ایستن.

اونی که دستشو گرفته بود با دستش محکم در میزنه.

"لعنتت کنن، کدوم لعنتی داره در اون دره کوفتیو میزنه؟"

Schizophrenic // Harry Styles (Persian Translation)Where stories live. Discover now