Pale Moonlight

550 69 43
                                    


لیام پین توی خیابون قدم میزنه ، دنبال قربانی میگرده.چشم های وحشیش همه جا برانداز میکنه.همه میدونن اون کیه ، اما هیچکس جرئت نمیکنه بهش نزدیک تر بشه .

اون جنایت میکنه.موادمخدر میفروشه و آدم ربایی میکنه.به این معنا نیست که اون فقیره یا زندگی درست حسابی نداره .اون درواقع پولداره ، حتی بیشتر از پولدار.ولی جنایت کردن چیزیه که بهش اعتیاد داره و چیزیه که توش مهارت داره.هیچ قانونی جلودارش نیست.

اون برای خودش کار میکنه.بعضی وقتا یه پارتنر میخواد و بعضی وقتا هم یه برده . و بنظر میرسه این چیزیه که اون امشب میخواد.

اون یه پسر میخواد،چون دخترا نمیتونن ازین جور کارهای سخت انجام بدن.یه آدم جوون تر میخواد،چون هرچی که آدم جوونتر باشه آسیب پذیرتره.به یه آدم باهوش و سریع نیاز داره،که هروقت پلیسا گرفتنشون راحت تر بتونه فرار کنه.

توی شب تاریک و بی صد جلوتر میره ، امیدواره که چیزی که امشب میخواد گیرش بیاد.

و بعد یه سایه ی یه شخص رو میبینه که به سرعت داره راه میره.سر جاش می ایسته منتظره ببینه چه کسی بهش نزدیک میشه.

یه بدن کوچک با خصوصیات یه فرد جوون نزدیکش میشه و لیام میگیرتش.اما قبل ازینکه اون پسر بتونه از لیام معذرتخواهی کنه ،لیام میندازتش زمین و روش میوفته.پسر بلند جیغ میزنه و محکم چشماشو میبنده،حتی سعی نمیکنه با مرد روبروش دعوا کنه.

زیر لیام نفس نفس میزنه.قیافه ی زیبایی داره .موهای نرم مشکی،ابروهای کلفت ، مژه های بلند ، دماغ نوک دار ، لب های خشک صورتی و مهم ترین چیز ، فک قوی و بینقصش.

"اسمت چیه؟"محکم میپرسه،باعث میشه پسر زیرش از ترس بخودش بپیچه

"ز-زین"پسر با ترس جواب میده.

لیام بار دیگه صورتشو  برانداز میکنه ، متوجه میشه که برای پارتنر بودن خیلی کوچک و شاید خیلی ضعیفه.ولی کنجکاوی هیچوقت اونو رها نمیکنه و تلاش کردن هیچ اشکالی نداره."چند سالِته؟"

"هـ هیفده سالمه آقا"

به خودش لبخند میزنه وقتی اون پِسر 'آقا' صداش میزنه .چه پسر خوبی ، باخودش فکر کرد.

محکم فکش رو میگیره و مجبورش میکنه تا نگاهش کنه "به من نگاه کن"صداش خشک تر میشه.

زین تسلیم میشه و آروم چشماشو باز میکنه ،به مرد بالاسرش نگاه میکنه.لیام به یه جفت چشم  های فندقی که با ترس بهش نگاه میکنن ملاقات میکنه.اشک های بزرگ از چشم هاش میریزه . اون واقعا باید از من ترسیده باشه ، باخودش گفت.

لیام آروم اشک های پسرو با انگشت شستش پاک میکنه،تا جایی که میتونه تظاهر به خوب بودن میکنه که اعتماد اون پسر رو بگیره."چرا اینجایی؟"

"خـ خانوادم منو از خونه انداختن بیـ بیرون"بالکنت میگه.

"چرا اینکارو کردن؟"لیام میگه و گونه شو نوازش میکنه.

"فـ فهمیدن که من.."آب دهنشو قورت میده"گـ گی ام"

آشغال .

ولی لیام این پسر زیبارو همینجوری به حال خودش رها نمیکنه .نه تاوقتی که باهاش خوشگذرونی نکنه.پس شاید ، شاید بتونه اونو بعنوان پارتنرش انتخاب کنه.

لیام از روش بلند میشه و کمکش میکنه تا روی پاهاش بایسته.به سرتاپاش نگاه میکنه ، این پسر خیلی کوچولوئه.ولی زیر مهتاب خیره کننده خیلی زیباتر بنظر میرسه.پوستش برافروخته ست و هنوز رد اشک روی گونه هاش باقی مونده .برده ی خوبی بنظر میرسه ، ولی درهمون حال پارتنر خوبی هم به نظر میرسه.

تا وقتی که امتحانش نکنی نمیفهمی.

"خب زین،"گلوشو صاف میکنه."باهام بیا"این تنها چیزی بود که به پسر پیشنهاد داد.

زین از حرفی که لیام بهش زد لال میشه.اولا این مرد اونو روی زمین کوبوند که واقعا انجام اینکار با یه غریبه زشت بود.دوما با یه لحن ترسناک باهاش حرف زد،حتی دلیل بالکنت حرف زدن زین صدای همین مرد بود.و سوما این مرد گیج کننده ازش میخواد تا باهاش بره به جایی که زندگی میکنه . زین هیچ جوابی نداره.

ولی درهرحال ازش متشکره چون واقعا نمیدونه کجا بمونه و الان هم هیچکسی رو نداره که پیشِش بمونه.اما مطمئن نیست که این انتخاب خوبیه یا نه ..یا واقعا این مرد منظوری از حرفش داشت؟ پس درعوض با یک سوال جوابشو میده"شما واقعا دارین به من پیشنهاد میدین با شما بیام آقا؟"

"آره"لیام بسادگی میگه.

پسر واقعا سوپرایز شد.اشکهای کمی دوباره از چشم های زین پایین ریختن.ازینکه بسرعت با یه فرد ملاقات کرد بشدت احساس خوشبختی میکنه."ازتون ممنونم آقا.درعوض هرکاری واستون انجام میدم."

مرد در مقابل جمله معصومانه زین نیشخند میزنه"هرکاری؟"

"بـ بله"

"چه کاری میتونی بکنی؟"لیام یک قدم به زین نزدیک تر میشه.

زین بسختی آب دهنشو قورت میده ولی سعی کرد ارتباط چشمیشو با اون مرد قطع نکنه.

"هـ هر کاری ..هرکاری که ازم بخواین آقا."

ــــــــــــــــــــ

امیدوارم خوشتون بیاد 

- پانج

Radical || ZiamWhere stories live. Discover now