Long Night

412 54 30
                                    

لیام و زین هردوشون توی سکوت میرن خونه. چشم های لیام روی خیابون تاریکه، درهمین حال زین داره به لیام زل میزنه و درموردش کنجکاوه.

بعد از بنظر بینهابت، بالاخره به عمارت لیام میرسن. زین با سورپرایز به عمارتش زل میزنه. فکرشم نمیکرد که این غریبه - که نصفه شبی تنها توی خیابون بود و با بی ادبی روی زمین انداختش و بجای اینکه سوار ماشین بکنتش کاری کرد که از پاهاش استفاده بکنه - تو یه همچین عمارتی زندگی کنه.

"اینجا خونه ی شماست آقا؟ " زین جرئت پرسیدن این سوال رو پیدا میکنه و مودبانه میپرسه.

لیام میچرخه تا با نگاه ترسناک نگاهش کنه و زین غافلگیر میشه. آب دهنشو به سختی قورت میده و به سرعت دهنشو باز میکنه تا عذرخواهی بکنه ولی لیام ازش سریع تره که لباسشو میکشه و توی عمارتش میبرتش.

وقتی داخل میشن، لیام زین رو روی نزدیک ترین مبل میندازه، باعث میشه زین جیغ بزنه.

"اجازه نداری درمورد همه چیز و هرچیزی سوال بپرسی. اگه میخوای اینجا زندگی کنی باید دهنتو ببندی."

زین میلرزه، از تغییر ناگهانی احساسات اون مرد شوکه شد. سرشو به آرومی تکون میده، نمیدونه دیگه چی باید بگه. چون صادقانه باید گفت ازون مرد وحشت داره.

لیام کُتش رو درمیاره، زین رو به طبقه بالا و به اتاق مهمان میبره. "تو اینجا میمونی. " چراغ رو روشن میکنه. زین پشت سرش وارد اتاق میشه. همه وسایل خیلی لوکس و گرون بنظر میرسن.

یه اتاق خیلی بزرگ با رنگ سفید خالصه. یه تخت کویین سایز وسطشه و چارتا بالش کُرکی بالای تخت قرار دارن. ملافه اَبریمشی به مرتبی تخت رو پوشوندن.همه چیز خیلی گرون بنظر میرسه. همینطور راحت. زین فقط میخواد رو تخت بپره و بینیشو به ملافه ی نرم بمالونه.

"اصلا از این اتاق نیا بیرون تا وقتی که بهت نگفتم. " لیام محکم میگه.

با حرفش زین گیج میشه. "چرا؟ "و به سرعت بعد پرسیدن سوال فکرش کف دستشو به پیشونیش میکوبه.

سوالش باعث شد لیام بهش چِشم غره بره و فک و مشتاشو سفت کنه.


این مرد سخت گیره.

این مرد بده.

این مرده خطرناکه. 

زین با خودش فکر میکنه و آب دهنش رو به سختی قورت میده. "باشه. " لیام اتاق رو ترک میکنه ولی در رو قفل نمیکنه. 

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 29, 2017 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Radical || ZiamWhere stories live. Discover now