Part50

201 14 0
                                    


کلافه توی خونه قدم میزدم و آهنگ راک با صدای بلند توی گوشم پلی میشد.کل شب رو بیدار بودم،نه ب خاطر ناراحتی یا خسته نبودن بلکه ب خاطر فکر کردن بیش از حد ب اینده ی پیچیدم..برگشتن لارن فقط روی زندگی زین و لارن تاثیرگذار نبود.هرچند ک برگشت ناگهانیش روی فکر من زیاد تاثیر نذاشته بود ولی مطمئنا ذهن زین رو ب ی دوراهی لعنتی بین من و لارن تبدیل میکرد..اگه زین منو انتخاب میکرد بدون هیچ شکی تا اخر عمرم کنارش با عشق زندگی میکردم اما ایده ای نداشتم اگه من انتخاب زین نبودم چ اتفاقی واسم میفتاد.بازم باید تحت تاثیر انتخابای دیگران زندگی میکردم..از این حقیقت متنفر بودم ک توی کل زندگیم توی حاشیه بودم.
توی ی لحظه عصبی شدم و هندزفری رو از گوشم بیرون کشیدم و ی گوشه پرتش کردم.راه اروم شدن من اون اهنگا نبودن..
دستمو بین موهام کشیدم و ب تنها امیدم پناه بردم.توی اتاق خواب زین رفتم و کنارش روی تخت دراز کشیدم و ب صورت معصومش زل زدم.زین توی هرحالتی زیبا ب نظر میرسید ولی وقتی ک خواب بود بیشتر از هر وقت دیگه ای پرستیدنی میشد.اون مژه های بلندش توی نور صبحگاهی سایه ی زیبایی رو روی صورت بی نقصش ایجاد میکردن.با نگاه کردن ب صورتش قلبم پر میشد از حس لعنتی ک بهم میگفت من قرار بود زین رو از دست بدم..کل وجودم از اینده ای بدون زین بیزار بود؛روح و جسمم ب زین و بودنش عادت کرده بود.بازم وابستگی بود ک داشت منو توی عمق جهنمی ک توی خیالم ساخته بودم میکشید.بازم همون وابستگی لعنتی ک همه ی آدمای احمق این سیاره بهش دچار میشن و خودشونو نابود میکنن.
زین غلت زد و بدنش رو شبیه کسی ک میخواست از خواب بیدار بشه کش و قوس داد.با امید ب چشماش نگاه کردم و توی ی ثانیه ی دوست داشتنی اون نقاشی های زیبای خدا دوباره خودشونو بهم نشون دادن.بی اراده لبخند روی لبم اومد و انگشتامو با محبت روی گونش کشیدم.
_صبحت بخیر.
زین با نگاه متعجب و پر از سوال ب اطراف نگاه کرد و بعد،نگاهش روی من متوقف شد.
_چی شده شارلوت..
صدای خوابالوش منو توی بهشت فرو میبرد و برام مثل لالایی شیرین و دوست داشتنی بود.
_تقریبا ی شبانه روز خواب بودی.
متعجب نگاهم کرد و بعد زیر لب فوحش داد.روی تخت نشست و سرشو توی دستاش گرفت.
_مطمئنم مرگ نمیتونه بدتر از این حس باشه.
منم مثل زین نشستم و دستمو پشت کمرش کشیدم.
_مشکلت چیه؟
_سردرد داره میکشتم و احساس میکنم معدم توی دهنمه.
خندیدم و گفتم:ی هفتس غیر الکل هیچی ب بدنت نرسیده و ب جای اکسیژن،نیکوتین نفس کشیدی!توقع داری حالت چجوری باشه؟
جوابی نداد و گفتم:تو خیلی کثیفی!برو حموم و بعدشم باید ی چیزی بخوری قبل از اینکه از ضعف بمیری.
خندید و ب سمتم برگشت.
_مث مامانا حرف میزنی
_اگه بگم واقعا هستم چی؟
با شیطنت و ظاهر خجالت زده ای گفتم و زین جوری ک انگار برق بهش وصل کرده باشن بهم نگاه کرد.نگرانی و ترس توی چشماش ب وضوح دیده میشد.چند لحظه توی سکوت گذشت و بلخره زین بریده بریده گفت:شوخیت گرفته؟
بلند خندیدم و گفتم:آره!
بی حوصله روشو برگردوند و خندم خشکید.من فقط میخواستم حال و هواشو عوض کنم.
_من واقعا حالم بده شارلوت..
بیخیال شوخی مسخرم شدم و دستشو توی دستم گرفتم و گفتم:من اینجام ک باهام حرف بزنی زین..من میتونم آرومت کنم.
_من ک نمیخوام ناراحتت کنم عزیزم..ی سری حرفا هس ک بهتره ندونی.
قلبم سرجاش لرزید و حس بدی بهم دست داد ولی اون روزا من اهمیتی نداشتم تا وقتی حال زین بد بود.خودمو پشت ظاهر کنجکاوی قایم کردم و گفتم:من قبل از اینکه نامزد یا عشقت باشم دوستتم.نکنه یادت رفته؟باهام حرف بزن و اون غمی ک توی سینت سنگینی میکنه رو ب منم بگو تا سبک بشه.
لبخند زد ولی اشک رو هم دیدم ک توی چشمای رویاییش حلقه زد.گونمو با انگشتای بلندش نوازش کرد و گفت:من خیلی خوشبختم ک تو کنارمی.من هیچوقت نمیتونستم کنار لارن این حسو داشته باشم.
_خودتو گول نزن.تو هنوز دوسش داری مگه نه؟
کلماتی از دهنم بیرون میومدن ک ب روح خودمم زخم میزدن ولی حقیقت باید کشف میشد.
با اخم بهم نگاه کرد و گفت:نمیدونم چیزی ک توی قلبمه چیه..کل این سالا خودمو پر کردم از تنفری ک از اولش اشتباه بود.نمیدونم میتونم بعد این همه وقت کنارش بزارم یا نه.من دوباره ب اندازه ی قبل ب لارن فک میکنم و توی قلبم حسش میکنم اما هنوز نمیدونم چیزی ک حس میکنم تنفره یا عشق.مرز بین این دوتا خیلی باریکه.
_کدوم حس قوی تره؟عشق یا نفرت؟
سرشو بالا اورد و بهم نگاه کرد و من توی چشماش چیزی رو دیدم ک منو عمیقا زخمی میکرد.
_من تو رو دوست دارم شارلوت.اینو فراموش نکن.
تلخ لبخند زدم.نگاهی ک توی چشماش بود نیازی ب توضیح اضافه نداشت.من توی اون چشمای عمیق نه عشق رو میدیدم و نه وابستگی.اون فقط دروغ میگفت؛حسی ک بین ما بود ب اعماق قلب زین رفته بود و چیزی ک حالا جاشو گرفته بود احساس گناه بود.احساس گناه از ترک کردنم و شکستن قلبم.اون عاشقم نبود،فقط نمیخواست اذیتم کنه و برای همین دروغ میگفت..یا شایدم دروغ نمیگفت و واقعا من رو هنوز دوست داشت ولی میتونستم مطمئن باشم عشقی ک ب من داشت حتی نصف حسی ک ب لارن داشت هم نبود.ب زودی با قلبش کنار میومد و من مطمئن بودم حسی ک توی قلبش ب لارن داشت،نفرت نبود؛عشق بی اندازه ای بود ک سالها مثل آتیشی ک زیر خاکستر مونده باشه شده بود.ب زودی اون عشق دوباره شعله ور میشد و من توی گرمای این آتیش میمردم.حقیقت خودشو توی ی لحظه ی تلخ بهم نشون داد؛زین راهی ک ب من ختم میشد رو توی مغزش انتخاب نکرده بود.زین عشق من رو انتخاب نکرده بود و من باید تا اخر عمرم تنها میموندم.

Best Mistake(Zayn Malik)Where stories live. Discover now