من بهت فكر ميكنم،به خاطرت گريه ميكنم،شبا كه ميخوابم پيشونيم و ميزارم رو ديوار و جاي سينه ي تو فرضش ميكنم و حتي شايد باورت نشه،من گرماي بدنت و حس ميكنم...
اما تا حالا شده تو هم به من فكر كني؟؟
احساس كني كه جاي يه چيزي تو روزها و شبات خاليه؟
تا حالا شده به خاطر من گريه كني؟
نه دوري و نه نزديكي،همينجا كنارم وايسادي و من حتي نميتونم نگات كنم...
تو نگام ميكني؟
تو دلت با من حرف ميزني؟
اصلا من و ميشناسي؟
به خاطرت ديگه اون آهنگيم كه هميشه من و به رقص در مياورد به گريم ميندازه...
به خاطر تو زندگي تغيير كرده و من اون كسيم كه دستورالعمل اين زندگي جديد و نميدونم و دارم توش گم ميشم بدون اينكه كسي بفهمه...
سخته...
به تو فكر نكردن سخته...
ببخشيد...