- Part 1

332 31 11
                                    


'20 Oct .2019'
هنوزم صدای قدم هام رو میشنوم! حوصله پاهام رو دارم؟ نمیدونم... واقعا خستم؟! نمیتونم حسش کنم! میتونم؟! فکر نمیکم. فقط  
میدونم کلافه ام! از حالم خبر دارم و میدونم اون واقعا خوب نیست! هست؟! اهمیتی نمیدم!! قدم هام اروم تر از چیزیه که به نظر میاد. صدای کشیده شدن و حتی حرکت کردن ماشینا کلافه ام میکنه. دستمو تو موهام میکشم.. چربه.. حالم ازش بهم میخوره! میدونم الان شوره های ریز روی سرم خودنمایی میکنه! میدونم الان رنگش از بین رفته... اون بلوند ها  که اون عاشقش بود! موهام مسخرس.. ریشه هام قهوه ایه قهوه ایه.. بدون کمتر رنگ بلوندی که تو چشم بزنه!! برام مهمه؟! این هیچ اهمیتی نداره...داره؟! اگه بخوام فکری به حال موهام کنم باید همه چیزارو در نظر بگیرم!! گودی زیر چشمم و اون حاله سیاه که زیرش خودنمایی میکنه!! به خاطر بیخوابیه... فکر کنم... من نمیتونم بیداری هامو بشمارم! رنگم سفید تر از همیشه به نظر میاد.. نمیاد؟! با اینکه برام مهم نیست مردم چطور به صورتم خیره شدن ولی با این سر و وضع وحشتناکم هیچ کس رو نمیتونم دور و برم پیدا کنم!! به جز تو.. تو که همیشه هستی در صورتی که نبودی!! نبودی! هیچ وقت نبودی! و از این به بعدم نیستی.. نخواهی بود... ولی تو داری با بی رحمی کنام قدم میزنی! به صورتت نگاه میکنم.. اون لبخندیه که هیچ وقت از بین نمیره! میتونم حسش کنم!! با اینکه میدونم اون عشق شاید واقعی باشه!! شاید که نه! حتما واقعیه! اون عشقی که تو بردفورد پرورشش دادی و الان هنوزم باهاته! از اون شهر بدم میاد! برای همینه نمیخوام بوی هواشو توی ریه هام داشته باشم! تو رفتی و برات مهمم نبود دود سوختن من تو چشم کی میره! شاید هیشکی! شاید که نه.. حتما! انگار قبل رفتنت بهم پرو بال دادی! پروازو یادم دادی و گذاشتی بپرم تا نوک قله! پریدم... موندگار شدم... صداها رو نشنیده گرفتم! اره نشنیده گرفتم.. من نوک قله بودم.. قبل از رفتنت.. یادم میاد! اره یادمه! تو بهم زل زدی و اجازه دادی دوباره توی اون جنگل هات گم بشم! یادمه چشمات خیس بودن.. جنگلات بارونی و خیس بودن وقتی ترکم میکردی منم خیس شدم... وقتی اتیش گرفتم از رفتنت... از نبودنت... مثل یه تیکه چوب خیس بودم.. سوختم و سوختم و دوده ها همه جارو پر کرد.. تو ریه هام! تو چشمام! همه جا! و من از این سیاهی ها متنفرم! من نوک قله بودم و دود سوختنم رو فقط اسمون لمس کرد! تو سنگدل بودی... سنگدل تر از چیزی که فکر میکردم... تو نمیتونستی بدون من بری! میتونستی؟! اره میتونستی! و رفتی.. مثل گلبرگهای قاصدک از من کنده شدی و رفتی... تو یه فرشته بی رحم بودی... بودی؟! اره بودی! و من خوب حسش کردم! مغزمو نمیتونم خاموش کنم. اون کلافه کنندس، همیشه بوده! قلبم دستش بازه برای فکر کردن! من داغونم.. خیلی زیاد! میتونم سوزش طرف چپ سینمو حس کنم! ولی تو چی؟ تو حتما بازهم روی لپ هات چال درست میکنی و به معشوقه ات کمک میکنی توشون به خواب فرو بره! یه زمانی من تجربشو داشتم.. نداشتم؟! خودتم میدونی من اونارو خیلی خوب حس کردم..

________________________________________

- خب این اولین ف.ف منه... فعلا نیاز به حمایت داره، ممنون از قلبهاتون💜
تقریبا اولاش شبیه یه معرفی نامه کوچیکه. گیج نشید بعدا باز تر میشه.. منتظر ووت ها و نظراتون هستم^^🐚✨

Me after you .narry.Where stories live. Discover now