1.0

314 42 21
                                    

هری:
میشینم واز پنجره بیرون رو نگاه میکنم.بیشتر از یک ساعته به تریستان که سرم داد می زنه گوش دادم و دارم ازش خسته میشم.اون فقط داره حرفشو تکرار میکنه،تقریبا درک میکنم که عصبانیه چون بهش توجه نکردم و اون بار سرم داد زدن که از اتاقم بیام بیرون.ولی بذارین اینو بگم من ادم لعنتی خودمم و هر غلطی که میخوام می کنم.

"هری توی لعنتی اصلا به من گوش میدی؟!" تریستان می پرسه ومن درحالی که سر تکون میدم بهش نگاه میکنم که بهش نشون بدم که بله من گوش می دم.

"حالا برو کیفتو بیار امشب میریم استرالیا تو یه تبلیغ داری که باید اونجا انجام بدی." تریستان میگه و من بهش نگاه میکنم این لعنتی مشخصه که من یه تبلیغ دارم،چون من همیشه باید کارای اشغالیو بکنم که نمیخوام بکنم.مثل اون فیلم لعنتی،فقط میخواستم اونایه کاری کنن لویی منو ببوسه.دیگه به کمک اونا نیاز ندارم...اشغالِبدردنخورِمزخرف.

من هدفونمو می ذارم و ورژن بن بروس از اهنگ"یه کسی،یه جایی" گوشامو پر میکنه

‏even though im on my own
‏I know Im not alone
‏cause i know there's
‏someone,somewhere
‏praying that i make it home
‏so here's one from the heart
‏my life right from the start
‏I need a home sweet home
‏to call my own

کمی لبخند میزنم و به لویی فکر میکنم...اون فرد خاصِ منه کیفمو برمیدارم و بیرون به سمت تاکسی ایی که منتظرمه میرم.من فقط ارزو میکردماون منو میبرد به هواپیمایی که منو به لویی می رسوند نه یه هواپیمایی که منو ازش دورتر کنه.

"هری هیکل لعنتیتو جمع و جور کن،انگار دیگه هیچ چیزی رو جدی نمیگیری.محض رضای خدا دفعه قبل خیلی بادور بودن از خونه خوب کنار اومدی،این دفعه هیچی عوض نشده."تریستان میگه وقتی من می ایستم و به جایی که همه هواپیما ها به سمتش میرن نگاه میکنم.فقط کاش میتونستم بپرم توی هواپیمای لندن به جای اینکه سوار این هواپیمای مزخرفِ سیدنی بشم.من عاشق سیدنی ام ولی فقط میخوام برم خونه.دور بودن از لویی رو دوست ندارم.

این حتی از دوری از خانواده ام هم بدتره،انگار وقتی من ازش دورم اون یکی دیگه رو پیدا میکنه که تمام مدت اونجا باشه.چرا من این حسو دارم؟

"من فقط دلم برای دوستام تنگ شده"من میگم و به اطراف فرودگاه نگاه میکنم.ادمای زیادی رو میبینم که دارن عکس میگیرن و معمولا موهامو چک میکردم که خوب به نظر بیاد ولی الان میخوام فقط یه راهی پیدا کنم که منو در کمترین زمان ممکن به لندن ببره و مجبور نشم برم سیدنی.

i wanna go home,i wanna sleep in my own bed
i want i normal life again

کی فکرشو میکرد من انقد به متن اهنگِ" asking alexandria" مرتبط باشم.من خیلی خوشحالم که لویی این گروه رو بهم نشون داد چون اونا به طرز وحشتناکی شگفت انگیزند.
"هیچی تو خونه فرق نکرده،تمام دوستایی که داشتی هنوز اونجان،تو قبلا هیچوقت مشکلی با دور بودن از دوستات نداشتی هری."یجورایی حس میکنم تریستان  داره یه کاری میکنه حس کنم نباید احساسی که دارمو داشته باشم(دلتنگیشو میگه)...ولی اون راجع به کسی که توخونه منتظره تا من برگردم هیچی نمیدونه.

"خب دفعه پیش که رفتم کسی تو خونه منتظرم نبود."من زمزمه کردم و سمت گیت رفتم.من خیلی ناراحتم و تمام کاری که میخوام بکنم  زنگ زدن به لوییه ولی اون خوابه و من نمیخوام بیدارش کنم چون اون به خواب زیباش نیاز داره

من به فکرم راجع به لوییِ خواب لبخند میزنم،اون همیشه وقتی خوابه خیلی جذابه و همیشه اروم به نظر میاد.کاش اونجابودم و خوابیدنش رو می دیدم.یه وقتایی من فقط دراز میکشم و خوابیدن اونو تماشا میکنم چون خودم نمیتونم بخوابم.من چهار روز با لویی بودم،چهار روزی که هیچی به جز تنبلی کردن نبودن.چهار روز طول کشید تا عاشق و دلباخته اون مرد چشم ابی با چنل یوتیوب دوستداشتنی بشم.

لویی:
من تمام کامنتای ویدیوی یوتیوبم رو میخونم و یه لبخند کوچیک میاد روی صورتم.اونا همه خیلی دوستداشتنی ان و من نمیدونم چجوری میتونن انقدر شیرین باشن.

البته من هیت هم میگیرم ولی نادیده گرفتنشون خیلی راحته چون معمولا فقط کار ادمایی هست که عملا هیچ زندگی ایی ندارن و سعی میکنن احساسات شون رو تخلیه کنن.دیگه روی من اثر نداره.

وقتی کامنتایی رو میبینم که توش راجع به اینکه چقدر منو هری باهم کیوتیم رو میبینم لبخند میزنم.

من تصمیم گرفتم یه ویدیو از عکسای خودم و هری درست کنم فقط بخاطر اینکه بیاین قبول کنیم من هیچ ایده ایی ندارم و اینکه اون چیزیه که همه میخوان ببینن لبخند میزنم وقتی ادمای زیادی دارن دیوونه می شن هم بخاطر انتخاب اهنگ ام... که "someone,somewhere" از گروه "asking alexandria" هست و هم بخاطر اینکه من یه ویدیو با یه عالمه عکسای دیده نشده از هری و خودم دارم.امیدوارم اون ناراحت نشه،حتی اگر هم بشه دیگه خیلی دیره.

من چندتا کامنت رو جواب میدم ولی بعداز مدتی لپ تاپ ام رو میبندم و روی تختم دراز میکشم.باید خیلی وقت پیش میخوابیدم ولی نمیتونم کاریش کنم چون دلم برای هری تنگ شده. زمان زیادی از وقتی که دیدمش میگذره و متنفرم که مجبورم حتی بیشتر صبر کنم تا بتونم دوباره ببینمش.کاش فقط میتونستم الان هرجایی اون هست باشم.

میخوام جایی باشم که تو هستی هری.

چشمامو میبندم ولی سریع میفهمم قرار نیست خوابم ببره،من تاابد بیدار میمونم اگه اینجوری بیدارباشم.از تختم بلند میشم و سمت پنجره ام میرم،میتونم ترافیک رو بیرون پنجره ام ببینم و لبخند میزنم...واقعا توی شهری زندگی میکنم که هیچوقت نمیخوابه.اد شیرن اونقدراهم احمق نیست،اون در حقیقت خیلی باهوشه...قبول میکنم اد شیرن یه نابغه و احتمالا حتی مسیح ام هست

اینم ازاین

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 05, 2017 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Youtube (Larry Stylinson)Where stories live. Discover now