part 2

340 48 38
                                    

صلااام*~*
امیدوارم خوشتون بیاد😄❤️
این پارت باحالع

__________&&

(د.ا.ن.شخص سوم)

لیام بعد از تمرین کردن با سربازا به داخل قصر رفت
داشت توی راهرو راه میرفت که پرنسس الیزابت جلوش سبز شد(بدم میاد خو ازش😐😑)
لیام فورا ادای احترام کرد
ل _ سلام پرنسس
ا _ سلام فرمانده , کارا چطور پیش میره؟
ل _ خوب پیش میره پرنسس, باتمرین بهترم میشه...
ا _ خوبه, خب دیگه برید به کاراتون برسید.
الیزابت لبخندی زد و از کنار لیام رد شد
لیام پوفی کشید و پاتند کرد تا به اتاقش برسه چون خیلییی خسته بود
در اتاقشو باز کرد و لباساشو در اورد
خودشو روی تخت پرت کرد و ساعدشو رو پیشونیش گذاشت تا یکم چرت بزنه
خب اون همین الان تصمیم گرفت شب بره بار...(میزنم صدا بدید اگ بگید اون موقع کلاب و بار نبوده😐😂👊)

__________________₪₪₪₪

(د.ا.ن.زین)

روی تخت نشستم و پیرهنمو در اوردم
(دو سه تا اتاق بزرگه تخت دو طبقه های زیاد داره🙌😐)
به شونم نگاهی انداختم
وات د هلل؟؟؟ کبود شدی لامصب؟
منه خنگو باش عاشق کیم شدم...
بهتره کلا بیخیالش شم چون هر چی علاقم بهش بیشتر میشه بیشتر منو عن میکنه-_-
هری اومد سمتم و نشست کنارم
به شونم نگاه کرد و ابروهاشو بالا انداخت
ه _ واو...خوبی پسر؟
_ اره خوبم هری نگران نباش...فقط خوابم میاد ...راسی شب میای بریم خوش بگذرونیم؟
اینو اروم گفتم چون اینجا بپا زیاد بود-.-
ه _ زینن بیخیال خودتم میدونی نمیشه به همین راحتیا از اینجا رفت بیرون دردسر میشه برامون...
_ هززز انقدر ترسو نباش نگهبان دم درو رد کنیم حله...خب نمیای؟ باشه خودم میرم حالام برو کنار میخام بخوابم.
روی تخت دراز کشیدم و به پهلو چرخیدم
خوابم نمیومد ولی خسته بودم (سوسول کی بودی تو گوگوری😪😐)
هری همونجور که زیر لب غر غر میکرد از تخت بلند شد و رفت
پوفی کشیدم و چشامو بستم...

___________

(شب_د.ا.ن.شخص سوم)

نزدیکای غروب بود که زین از جاش بلند شد و منتظر موند که هوا کاملا تاریک شه
خب اون الان به الکل نیاز داشت چون دور الکل خونش پایین اومده
بعد از نیم ساعت هوا کاملا تاریک شد و اون از قرارگاه بیرون رفت
وارد محوطه شد و همونجور که با احتیاط سمت در خروجی قصر میرفت پشت درخت واستاد
منتظر موند تا سرباز روشو بکنه اونور و بتونه جیم شه
بالاخره بعد از چند دقیقه از قصر بیرون زد و با قدمای سریع به سمت باز حرکت کرد(من نمیگم کلاب ک شما منو نزنین🙁)
سریع وارد بار شد و 2 شیشه ودکا سفارش داد و روی میز چوپی کوچیک تک نفره نشست
ارنجاشو تکیه گاه خودش کرد و سرشو بین دستاش گرفت
اون باید زودتر برمیگشت به قصر چون اگه متوجه میشدن اون نیست حسابی تنبیه میشد و زین الان حوصله این چرت پرتارو نداره-.-
بعد از چند دقیقه سفارششو اوردن
اون شیشرو باز کرد و لیوانشو از وودکا پر کرد و اونو یه نفس سر کشید و صورتشو جمع کرد

commanderWhere stories live. Discover now