"یادداشت ها "

201 21 4
                                    

باز هم احساس شِکوه کردن. از کجا ریشه می گیرد؟ از فکرهای خاصی که فوری فراموش می شوند و احساس شِکوه ام را به طرز فراموش نشدنی پشت سر می گذارند. سریع تر از خود آن فکرها می توانم اسم جاهایی را ببرم که در آن ها این احساس به من دست می دهد. مثلاً، یکی از آنها، راه باریکی که از جلوی کنیسه ی آلتنو می گذرد. همچنین احساس شِکوه به خاطر رضایت خاطری که گهگاه به سراغم می آید، هر چند تا حدی حجب آمیز و تقریباً دورادور. شِکوه از این نیز که تصمیم شبانه ام صرفاً در حد تصمیم باقی می ماند. شِکوه از این که زندگی ام تاکنون فقط در جا زدن بوده است، بیشتر اوقات همان طوری پیشرفت داشته است که فساد در یک دندان فاسد، رو به پیشرفت بوده است. در جریان زندگی ام کمترین عزمی در تصمیم خود نشان نداده ام. چنین بوده که به من، مثل هر کس دیگر، نقطه ای داده شده که از آن شعاع دایره ای را امتداد دهم، و بعد، مثل هر کس دیگر، دایره ی خود را حول این نقطه توصیف کنم. به جای آن، همیشه شعاع خود را فقط برای آن شروع کرده ام که به اجبار فوری قطعش کنم. (نمونه ها: پیانو، ویلن، زبان ها، ادبیات آلمانی، ضد صهیونیسم، صهیونیسم، عبری، باغبانی، نجاری، نوشتن، اقدام به ازدواج، آپارتمانی از آن خودم.) مرکز دایره ی خیالی ام پُر از آغاز این گونه شعاع ها است، جایی برای کوشش تازه باقی نمانده است. جایی باقی نمانده یعنی پیری و ضعف اعصاب، و نبود امکان کوشش دیگر، یعنی پایان خط. اگر گاهی شعاع را کمی بیش از معمول امتداد داده ام، مثلاً در مورد تحصیل حقوق خودم، یا مثلاً، نامزدهی هایم، همه چیز فقط به خاطر همین مختصر فاصله ی اضافی، به جای بهتر شدن بدتر شده است.

یادداشت ها
فرانتس کافکا

sadegehhedayat🍁Where stories live. Discover now