روزی مردی کشاورز بیلی جدید برای کارش خرید و آن را جایی گذاشت تا فردا صبح از آن استفاده کند.
صبح که بیدار شد،صبحانه اش را همراه همسرش خورد و به سمت مزرعه اش رفت...
هر چه گشت بیلش را پیدا نکرد...
دوباره نگاهی به اطراف انداخت و چشمش به مرد همسایه افتاد که داشت زمین را بیل میزد.
بیل مرد همسایه شباهت عجیبی به بیل مرد داشت...!!!
مرد حرکات همسایه اش را زیر نظر گرفت...
به نظرش او زیادی مشکوک بود...مثل دزد ها نفس میکشید،مثل دزد ها استرس داشت و .......
وقتی مطمئن شد که دزد بیلش را یافته خشمگین به سمت در خروجی رفت تا مال دزدی شده اش را پس بگیرد.
هنگام خروج صدای همسرش را شنید که با بیل جلوی در خانه ایستاده و او را صدا میزند....
مرد حیران و متعجب به بیل در دست همسرش نگاه کرد...
"این...این بیل را از کجا آوردی؟؟؟""تو اتاق زیر شیروانی بود...گفتم برایت بیاورم تا کارت لنگ نماند....!!"
مرد زیر لب خود را سرزنش کرد و دوباره نگاهی به مرد همسایه انداخت..
او مثل آدم های عادی بود...استرسی نداشت...عادی نفس میکشید و تمام کار هایش درست مثل انسان های عادی بود....!!!
نتیجه:
گاهی مشکل فقط از زاویه دید ماست....اینطور نیست؟؟
قضاوت با شما😊
YOU ARE READING
I am I...??you are you...??
Short Storyداستان های کوتاه قابل تامل ترجمه امیر رضا آرمیون ....داستان های کوتاه از سری کتاب های مورد علاقه من :)