Zayn's Pov in the school:
با اینکه وسط پاییزیم بازم هوا به طور فاکی ای گرمه:)
الان اقای ویلسون داره ریاضی درس میده و منم دارم پوکر نگاش میکنم!
و به صورت خیلی عجیب حوصلم سررفته.
یه مگسی هم کنارم درحال پروازه..
صدای بال هاش..صدای ویز ویز..
وایی خیلی رو مخه!
تو فکر بودم که مکالمه بین همکلاسیامو میشنومچارلی:اینجا بشینی؟اینجا گرم تره که!
هری:عه بلند شو چارلی اذیت نکن میخوام اینجا بشینم.
انگار بغل دستیم میخواد جاشو با هری عوض کنه
وخب چقد خوب هری میخواد پیش من بشینه!
آخ جوون!!!
باخوشحالی بلند میشمو نگاش میکنم.
خجالت میکشه و لبخند ملیحی میزنه ولی زود لبخندش محو میشه و نگاهشو زود ازمکرد؟
یره!
وقتی میشینه منم میشینم و وانمود میکنم دارم به درس گوش میدم...
وسطای زنگ بود که دیگه از بس بچه ها سروصدا کردنو شلوغ بازی درآوردنو
نزاشتن اقای ویلسون درسشو بده اقای ویلسونم خسته شد و 10دقیقه ی آخر زنگو استراحت داد.
منم که از خدا خواسته خودمو چرخوندم به سمت هری..هری:هوم؟
زین:درس تموم شد.
هری:میدونم.
زین:خواهر یا برادر داری؟
هری:یدونه خواهر دارم.
زین:عه منم یه خواهر دارم.
هری به دفترم که رو میز بود نگاه کرد دفترمو هنوز نبسته بودم.
هری:دستختتو ببینم چه خوشگله
زین:آره
هری:تایید میکنی؟
زین:آره
هری:آفرین اعتماد به نفس خیلی خوبه
هری یه لبخند ملیح زد.
یه دقیقه گذشت و تو اون یه دقیقه دوتامون رفتیم تو فکر که من سکوت بینمونو شکوندم.
زین:تو که پیشم میشینی..
هری:خب؟
زین پسر به خودت بیا چی میخوای بگی؟که دوست دارم تو پیشم بشینی چون تورو دوست دارم؟
زین:امم..وقتی تو پیشم میشینی خیلی خوش میگذره چون..وایی چقدر هوا گرمه..!
هری:؟
زین:چون چارلی اصن حرف نمیزنه.
نفسی از روی آسودگی میکشم.
هری:خیلی خوبه.
اون کیفشو جمع کرد و به ارون (بغل دستیش)
نگاه کرد:هری:اونور خیلی گرمه میخوام اینجا بشینم
من سرجام خشکم زد! باحرف هری رفتم تو فکر!
چرا تا وقتی گفتم دوست دارم پیشم بشینه جاشو عوض کرد؟
نکنه..فلش بک:
زک: امروز عصبیه به نظرم غیرممکنه!
نمیدهزین:امروز روز آخر مدرسست زک!
من چاره ای ندارم! چون میدونم بعد از امروز دیگه هیچوقت نمیبینمش!زک:چجوری میخوای شمارشو بگیری؟بچه ها دارن امتحان میدن نمیتونی بری داخل!
زین:کاری نداره؛..راستی زیردستیم کو؟
زک:دسته کم گرفتمت
زین:همیشه میگیری!من بخاطر عشقم هرکاری میکنم.
زک:هی اون اومد تو حیاط..
زین:زک توهم بیا من خجالت میکشم.میترسم تنهایی برم..
زک:باشه
زین: پس بیا بریم.
ما پیش اون رفتیم
نیم نگاهی بهش انداختم و اون با دوستاش حرف میزد.زین:لوک..لوک
جواب نمیداد.
اره امروز عصبیهزک:لوک
زین:شمارتو بهم میدی؟
اون چند لحظه مات و مبهوت نگام کرد
و بعدش خیلی راحت گفت نه!
چشام سیاهی رفت.
اون عشقم بود و این اخرین روزی بود که میدیدمش چطور تونست؟
اون گولم زد؟
با نفرت به چشمای عسلیه عصبانیش نگاه کردم.زین: ازت متنفرم.
من با سرعت از اونجا دور شدم و گریه کردم..پایان فلش بک
.........
اینم از چپتر اول
وسطای داستان باحال میشه
نظر؟
YOU ARE READING
Broken Angels (Ziam school)
Fanfictionاتفاق افتاده با لبخندش عاشقش بشی؟ فقط با یه لبخند.. اون لبخند زیبایی داره.. اما اگه یه روز دیگه نخنده چی؟ -Zayn&Liam(Ziam) Zayn&Harry(Zarry) School..