Part 1

195 16 6
                                    

آگهی ها رو نگاه می کردم و به دنبال شغلی مناسب می گشتم که چیزی پیدا نکردم، عصبی روزنامه رو مچاله کردم و به گوشه ای پرتش کردم.
از روی نیمکت توی پارک بلند شدم و توی کوچه پس کوچه ها سرک می کشیدم.
دیگه هوا داشت تاریک میشد و من هنوز توی خیابونا می گشتم!
با لرزش گوشیم از توی جیبم درش آوردم که دیدم اما زنگ زده.
- سلام
- سلام تیلور بگو چی شده؟
- چی شده؟
-کار واست پیدا کردم.
-چه کاری؟
- خب یکی از دوستام فامیلشون واسه بچش پرستار می خواد منم گفتم تو هستی بهت میگم ببینم قبول می کنی یا نه.
- واقعا؟
- اره
-اووه خیلی ممنون اما
- قابلت رو نداشت هانی!
- خیلی خب کجا باید برم؟
- آدرسو اس میکنم.
- باشه ممنون اما!ً
- خدافظ
و گوشی تو دست به دنبال تاکسی گشتم... که بلاخره یکی کنارم وایساد، سوار شدم و ادرسی رو که اما اس
کرده بودو خوندم براش
حدود چند دقیقه بعد به محل مورد نظر رسیدیم.
پیاده شدم ادرسش که همین جاست هوفی کشیدم و در زدم.
صدای زنی اومد که می گفت"کیه"
- واسه ی پرستاری اومدم.
یکم بعد گفت
- بیا داخل
و تیک باز شدن در اومد.
در رو هل دادم و داخل شدم.
اووهه شت عجب خونه ی لعنتی ای بود وااوو استخرشو، خودم رو جمع کردم حداقل اول کاری ضایع نباشم.
از توی حیاط رد شدم، این خونست یا قصر؟
رسیدم به در خونه
الان در بزنم یا سرمو پایین بندازمو برم تو؟
- هوووف
خب اول چند تقه به در زدم و بعد درو باز کردم.
با باز شدن در صدای جیغ و داد بچه ای بلد شد.
"ولمم کنن ولمم کنن نمیخوامت ولمم کنن، بابااا این عجوزه چیه اومده اینجا بابااا"
با چشمای گرد اطرافو نگاه کردم خبری از کسی نبود
برای این که بفهمن منم اینجام یه چیزی پروندم
- کسی خونه نیست؟
این چیه گفتم اخه، چقدر خلم من
صدای زنی اومد و به دنبالش پسر جیغ جیغویی که بهش میومد چهار پنج سالش باشه.
پسربچه هی غر میزد که مردی از پشت سرشون وارد شد.
مرد جذابی بود شاید داداش بزرگه ی این بچه باشه.
زنه بی توجه به بچه رو به مرده گفت"ایشون برای پرستاری اومدن اقای مالیک، من دیگه میرم خدافظ"
و سریع پالتوش رو پوشید و رفت
پسربچه نزدیکم شد
- تو پرستار جدیدمی؟
- اره
"از همین الان خودت برو من پرستار نمی خوام" اینو آروم به من گفت
که منم خم شدم سمتش و با لحن خودش گفتم
- تو خواب میبینی که میرم.
و راست شدم که پسربچه پوزخندی زد و رفت، این بچست؟ من که ازش بچه تر بودم.
به مرده نگاه کردم که گفت"دنبالم بیا"
منم به دنبالش رفتم.
در اتاقی رو باز کرد و وارد شد منم داخل رفتم به صندلی اشاره کرد، نشستم خودش هم رو به روم نشست.
لب باز کرد و گفت
- خب خانم...
- تیلور هیل هستم.
- خب تیلور هیل برای پرستاری سابقه دارید؟
- نه ولی یه مدت میتونم کار کنم، ببینید چطورم!
- خیلی خب
بعد یه سری حرفا، یه سری مدارک و اینا ازم گرفت و گفت
- تا یه ماه میتونی کار کنی البته به صورت آزمایشی.
- باشه ممنون
- و اینکه پسرم تا الان...
وسط حرفش پریدم و با تعجب گفتم
- چی؟ پسرتون؟
من فکر کردم این داداششه وایی چه جوونه
نگاهم کرد
- بله پسرم تا الان پنج پرستار داشته و همشونو با دلایل مسخره ای رد کرده و امیدوارم شما رد نشید.
اوووه پس پسره شیطون تر از این حرفاست
تک خنده ای کردم و گفتم
- سعیمو میکنم آقای مالیک
- حقوقت هر ماه دو میلیون و پونصده( به صورت دلار و اینا رو بلد نیستم:/ ) 
وااوو چه خوب، اگه میدونستم پولش اینقدره همون اول میرفتم پرستاری!
- از کی کارمو شروع کنم؟
- از امشب یا فردا صبح، فرقی نداره.
- به صورت تمام وقته یا میام بعد میرم خونه؟
- هر طور مایلی.
ایی جان چه باادبه
- باشه پس تمام وقت... اووه نه یعنی من میتونم تمام وقت اینجا کار کنم؟
مثلا خواستم ضایع نباشماا
- آره می تونی
- ممنون... پس من فردا وسیله هامو میارم.
سری تکون داد که گفتم
- من دیگه برم... فردا میبینمتون.
- خدافط
از اتاق بیرون اومدم و از خونه ی بزرگشون که البته قصر بزرگشون بیرون اومدم و یه تاکسی پیدا کردمو رفتم سمت خونه، کرایه رو دادم و پیاده شدم.
در خونه رو باز کردم و رفتم داخل... لباس هام رو کندم و فقط با لباس زیر پهن تخت شدم و ساعتمو برای پنج پنج و نیم و شیش صبح کوک کردم، حالا با یکیشون بیدار میشم...
___________________________
خب این اولین فن فیکمه امیدوارم خوشتون بیاد
با کامنتاتون همراهیم کنید لاورا

How my did you enter life?Where stories live. Discover now