لویی نفس عمیق کشید
اولین بارش بود میومد قرار
دستاش عرق سرد کرده بود
مری دستش رو جلو صورت لویی تکون دادمری_لویی...لووویی...خوبیی
لویی سریع پلک زد
مث اینکه تازه برگشته بود به این دنیا
مری_وقتشه من برم....امم داره شب میشه...
لویی_اوه..باشه..دوباره همو میبینیم؟
مری_چرا که نهمری از رو میز بلند شد و لوییم باهاش بلند شد
مری_فعل...
حرف مری تموم نشده بود ک لویی گفت
لویی_میخوای منم باهات بیام؟ باهم تا خونت قدم بزنیم؟
این حرف لویی همه چیه لویی رو عوض کرد...
ولی نمیشع زمان رو به عقب برگردوند
نمیشه اب ریخته رو جمع کرد.... :)مری تونست جلو نیشخندش رو بگیره ولی برق چشاش غیر قابل کنترل بود
لویی انقدر احمق بود که فکر کرد اونا از رو عشق و خوشحالیه...احمق....
لویی_بر...بریم...
مری و لویی از کافی شاپ بیرون اومدن و تو خیابون راه رفتنمری_هعی لو این کوچه...من از اینجا همیشه زودتر میرسم خونه..بیا
مری با لبخند دست لوییو کشید تو کوچه..لویی همینجوری که کشیده میشد به ساختمون نیم ساز بزرگ روبه روش خیره شد...
ب طرز فاکری اینجا خلوت بود...مری سمت لویی برگشت و دستشو پشتش برد
مری_لوو تا همینجا خودم میرم...
لویی_مطمئنی؟
مری_اوهوم...لویی خندید و سمت مری رفت...
نرو....نروو... :)لویی مری رو بقل کرد
مری سرش رو تو گردن لویی فرو کرد
گرمی نفساشون تو این هوای سرد به بخار تبدیل میشد...مری دهنش رو باز کرد و گوشت لذیذ گردن لویی رو لای دندون گرفت و....
چشمای لویی از حد عادی خارج شد و دهنش رو باز کرد تا صدایی از خوش بیرون بده ولی...هیچی...
در ثانیه ای از مری فاصله گرفت
به صورت مری و چشمای قرمزش فهمید...
مری...
یه...
غوله....
لویی اب دهنش رو غورت داد
مری خون رو لبش رو پاک کرد به سرعت باد سمت لویی رفت
اما لویی جا خالی داد و همین کافی بود تا مری به یکی از ستون های اون ساختمون بزرگ تازه ساخت برخورد کنه....
و
بووووووومممممم...و ساختمون ریخت
_____________________________________
کلی پلیس و اتش نشان و خبر نگار دور ساختمون بزرگ ریخته شده جمع شدن_قربان...ما هردو فرد رو پیدا کردیم....
_ولی یکیشون نبض بسیار کمی داره و اون یکی...جان باختع....
بیبو بیبو بیبو(مثلن صدا اورژانسه :/ )
_______________________________________
دکتر همه رو از اتاقش بیرون کرد و به دوتا جسم بی روح روبه روش خیره شد
این دکتر ، دکتر کالیوود هستن
مردی که ۴ سال پیوند زدن غول رو با ادم امتحان کرد...
اره فقط اون بود که میتونست تشخیص بده اون دختر غوله...
کالیوود_یکم کار خلاف ب جایی بر نمیخوره..
و دکتر جسم پسر ک هنوز کمی جون داشت رو به کلی دستگاه وصل کرد
جسم دختر مرده رو....
و پیوند رو انجام داد....
کالیوود_اره...ارره هم پسره زنده موند هم...من ی نابغم...
اما همه فک میکردن این دکتر جسد مرده دختر رو ول کرده و پسر رو بهبود داده...
پس این فقط یه راز بین کالیوود و خودش بود...
_______________________________________داستان شروع شد:)
هههه... :) :|
YOU ARE READING
london ghoul «L.H» «Z.M»
Poetryلویی به مری درخواست قرار گذاشت و خیلی خوشحال بود...بدون اینکه بدونه مری یه غوله... *مقدمه حتما خونده بشع*