اون شب میخواستیم بریم سراغ قربانی بعدیمون ...همه چی طبق نقشه آماده بود و هیچ نقصی تو کارمون وجود نداشت. دوربین و برداشتیم و رفتیم تا ی بازی دیگه رو شروع کنیم..خوب بنظر میاد مگ نه ؟؟؟ ... این قراره خیلی خوب پیش بره و تموم شه ...اوه! ی خونه تو متروکه ترین قسمت شهر... آروم وارد خونش شدیم و دوربین و روشن کردیم و کل مسیر رو تا بالای سر قربانیمون فیلم برداری کردیم..این از قدم اول..فیلم رو روی ی سی دی رایت کردیم و تو ی پاکت نامه بدون هیچ نوشته یا همچین چیزی گذاشتیم و جلوی در وردی سالن خونش ...شب بعد... فکر میکنیم وقت اجرای قسمت دوم باشه!
احتمالا تا الان اونقدری ترسیده که این 3 شب و نخوابیده..راه افتادیم سمت خونش؛درست زیر پنجره اتاقش.. شروع کردیم ب جیغ زدن و صداهای ناهنجار در ست کردن .. ما نباید سایه وحشت رو از خونش دور نگه داریم..
روز بعد...
ی سگ ولگرد و کشتیم و تموم خونش رو با دستگاه پمپاژ از بدنش کشیدیم بیرون و همه رو توی بتری های مخصوص ریختیم...
وقتشه! اون الان خونه نیست پس ما کلی وقت داریم. با خونی ک از لاشه اون سگ گرفتیم،روی دیواری ک رو به روی در ورودی قرار داشت، پررنگ و درشت بنویسیم "من آماده ام،تو چی؟" . این هنوزم ادامه داره .. اگه یکم صبر کنین ها ؟شب بعد...بازهم وارد خونش شدیم و وقتی کاملا مطمعن شدیم که اون خوابه، ازش عکس گرفتیم... ی پیام متنی با مضمون "من حواسم بهت هست" رو روی میز نهار خوری کنار اون عکسی ک ازش گرفتیم گذاشتیم..تا حالا ک همه چی خوب پیش رفته بود. اوه اون مطمعنا از ترس نمیفهمه باید چیکار کنه.. این لذت بخشه..!و خب شروع قسمتی که من یکی خیلی عاشقشم .. یکی از قسمت های مورد علاقه ما.. خواهرشو گروگان گرفتیم و ب اتاق شکنجه بردیم.. در حالی ک داشتیم با وسایل مخصوص شکنجه ش میکردیم دوربین رو روشن کردیم و همه صحنه هارو ضبط کردیم..اون هفت تیرش و میزاره روی شقیقه سمت راستش و من با ی لبخند کثیف تماشا میکنم که چطور اون دختر کوچولو داره گریه میکنه و همکار عوضیم چطور ب زندگی اون پایان میده.
با کشته شدن اون قهقهه بلند و وحشتناکی از روی لذت زدیم و فیلم رو قطع کردیم.سی دی فیلم و گذاشتیم داخل پاکت نامه و این بار ی پیام روش نوشتیم.. "منتظر باش"
خب خب..اصل ماجرا با شروع قسمت 5..اون از خونه اومد بیرون و ما از پشت سایه وار بهش نزدیک شدیم..همکارم دستمالی رو ک آغشته ب مواد بیهوش کننده بود رو روی بینی و دهنش قرار داد و با یکم تقلا کردن بالاخره از هوش رفت..
اونو همراه خودمون ب اتاق شکنجه بردیم و با طناب های خیلیضخیم ب صندلی بستیمش..بازی داره لذت بخش میشه!..با خالی کردن یک سطل آب سرد رو سرش با ی صدای "هین" مانند بهوش اومد... چشمای سردرگمش روی ما ثابت موند و رفته رفته وحشت درش بیشتر میشد..با گریم حرفه ای که روی صورتمون انجام داده بودیم واقعا ترسناک بنظر میرسیدیم. و این خودش بود!...انبر مخصوصمو برداشتم و آروم ب سمتش رفتم..زبونش از ترس بند اومده بود و این سرگرمی فوق العاده ای بود.دستشو تو دستم گرفتم و تو ی حرکت یکی از ناخون هاشو از ریشه کشیدم..صدای فریاد بلندش باعث شد لبخند رضایتمندی بزنیم و با اشتیاق بیشتری کارمونو ادامه بدیم...صورتشو محکم نگهداشتم و از همکارم خواستم تا دهنشو باز نگهداره..یکی یکی دندونای سفیدشو میکشیدم بیرون.. با عجز گریه میکرد و فریاد میزد اما دیگه رمقی واسش نمونده بود.. اوه،اما این یکم زود نیست؟ ما هنوز باهات کار داریم پسر خوب.جامو با همکارم عوض کردم تا اون بیاد جلو. با ضربه محکمی ک ب بینی طرف وارد کرد ناله بلندش با صدای خورد شدن استخونش،آهنگ مورد علاقمون رو ساخت..!
ناله های لعنتیش توی اتاق می پیچید و این زیادی غیر قابل تحمل بود..نخ و سوزن و برداشتم و رفتم سمتش. با بی رحمی تمام لب هاشو بهم دوختم تا دیگه نتونه صدایی از اون حنجره لعنتیش خارج کنه. و من دیدم ک اون چطور از درد اشک میریخت و صداهای نا مفهوم از گلوش خارج میشد..
همکارم اومد جلو نصف کوکایی ک ب لب هاش زده بودم رو باز کرد، و بعد با نیشخند کثیفش ک همیشه رو لب هاش بود،سطل آبجوش رو روی سر اون خالی کرد که باعث شد با تمام وجود فریاد بکشه و لبهای نیمه دوختش کاملا پاره بشن ...
چاقو هایی رو ک داغ کرده بودم رو روی نقاط مختلف بدنش میذاشتم و اون هربار بیشتر تا مرز بیهوشی میرفت.. برای اینکه هشیار بمونه، سرشو داخل ی سطل آب خیلی سرد فرو کردم و اونقدر نگهش داشتم تا مقدار زیادی آب وارد ریه هاش بشه..بعد سرشو از آب بیرون کشیدم و با صدای ناهنجار سرفه هاش مارو عصبی کرد..مشت هامون پی در پی رو هر نقطه از صورتش فرود میومدن و این باعث میشد صدای لعنتیش خفه بشه..
صورتش متلاشی شد و این کافی بود تا من نیشخندی ب ذات پلیدن بزنم..بعد از اینکه با چاقو زخم های زیاد و عمیقی رو بدنش ب جای گذاشتیم، ظرف سرکه رو برداشتیم و اون رو روی زخم و بریدگی هاش ریختیم.صدای ناله های نچندان ارومش با قهقهه های وحشی ما سمفونی بی نظیری ایجاد کرده بود..و خب کیه ک از این سمفونی لعنتی لذت نبره؟از وضعیت پیش اومده خیلی راضی بودیم.از اسیدی که اون توی کابیننتا پیدا کرده بود روی دیک بزرگش ریختیم و سوختن و ذره ذره ازبین رفتنشو دیدیم..حالا وقتشه!.. هی خب میدونین .. ما تمام دار و ندارشو از تنش دراورده بودیم از صندلی بازش کردیم و سر و ته از سقف آویزونش کردیم. با ضربه های پی در پی ای ک با هر پاهامون ب پهلوهاش وارد میکردیم،کاملا متلاشی شدن کلیه هاش رو حس میکردم و با پاشیده شدن خون به بیرون از لباش ، متوجه شدیم اندام های داخلیش رو هم از بین بردیم. شروع کردیم ب مشت زدن تو قفسه سینش تا اینکه صدای خورد شدن دنده هاشو شنیدیم...بی شک محشر ترین صدای دنیا،صدای خورد شدن استخون هاست!..فکر میکنیم دیگه کافی باشه..اره برقی رو از روی میز برداشتم و روشنش کردم و طی ی حرکت سرشو از تنش جدا کردم و با پاچیده شدن خونش روی صورتمون، لب هامون ب ی نیشخند کثیف دیگه باز شدن...سرش روی زمین افتاد.. هنوزم میتونم درد رو از چشمای بی روحش بخونم... این ماییم..موهاشو گرفتم و بلندش کردم و گذاشتمش توی جعبه..این قراره برای قربانی بعدیمون فرستاده شه.....
___________
خب خب خب ... تااادااااا ... عاااااام چطوره ؟؟؟
خب یجورایی اینو دو نفره نوشتیم ... منو سوییت سافتم به اسم شادی *-*
اوکی ... ببینم اگ حمایت میکنین و روحیتون عین ما یکم از لطافت دخترونه محرومه ...قتل های بیشتریو به اشتراک میزاریم ها ؟
با عشق ...
~zari~ & *shadi*
ČTEŠ
فانتزیای قاتلایی که هیچ وقت قرار نیست قاتل شن *-*
Hororتراوشات ذهن دو نفر که میخوان قاتل سریالی شن ... این میتونه یکم دل خراش یا حتی خفن باشه ووو تو نظر بعضیا باحال و واس بعضیا چندش .. ولی ما هستیم که انجامش بدیم ... قتل از زبون دو تا قاتل سریالی .... وان شات :) هر چپتر یه قتل ... 3 in action