"۲۰ نوامبر ۲۰۱۴"
اطراف رینگ پر از جوونک های کوئینز بود .
یه مرد بیست و هشت ساله با یک پسر جوون مکزیکی که دماغش شکسته بود و به شدت خونریزی داشت در حال مسابقه بود .وقتی مرد بعد از تایم استراحت به رینگ مسابقه برگشت تمام سالن شروع کردن به فریاد کشیدن و تشویق کردن طوری که انعکاس صداشون بین هیاهو گم شد . پسر مکزیکی میدونست که کارش تموم ولی نمیخواست به این راحتی ها دست از مبارزه بکشه و میخواست تمام تمرکزشو بزاره روی اینکه با یه ضربه ی درست و درمون کار صورت زمخت حریفشو بسازه .
فردی که اصطلاحا داور مسابقه بود سوت زد و اعلام کرد آخرین دور مسابقست .
" راند آخرِ "
پسر دست راستش رو به صورتش نزدیک کرد ، پای چپش رو از مچ به سمت بیرون مایل کرد ، بدنش به راست مایل شد تا دست چپش به طور کامل کشیده شد . ضربه با سیکن به سینه مرد برخورد کرد .
مرد تلو تلو خورد و به مرز رینگ برخورد کرد .
گوشه ی رینک گیر کرد . دستشو برای دفاع جلوی صورتش گرفت و غضبناک گارد دهنشو که روش یه فحش انگلیسی نوشته شده بود به نمایش گذاشت ." Fuck you"
همین کافی بود تا خون به صورت جوون هجوم بیاره شروع کنه به زدن ضربات پیاپی جَبْ به صورت مرد .
مرد دفاع و گریز انجاو داد و یه ضربه ی محکم به عضلات شکم پسر زد و مطمئن شد که این به اندازه ی کافی حواسش رو پرت کرده و با خم کردن آرنجش یه آپر کارت رو به صورت خونین پسر روونه کرد .
اون بدون هیچ احساسی نسبت به بدن نعشه ی پسرگاردو از دهنش بیرون کشید و حوله رو از مارک مسئول سالن، گرفت .
جایی که دقیقا صدای جمعیت به اوج خودش رسید و همه یکصدا اسم مردو فریاد میکشیدن مرد بی سر و صدا بین جمعیت گم شد و زیپ ساکش رو کشید تا مطمئن شه پولا ی کاسبی امروزش جای امنی قرار دارن .
توی اولین کوچه ی فرعی پیچید و بعد وارد خیابون اصلی شد ، تلفنش رو روی اسپیکر گذاشت و منتظر شد تا صدای ظریف زنونه رو از پشت خط بشنوه .
" پول جور شد ، دوست دارم و دارم برمیگردم خونه "
" منم دوستت دارم "زن با کمی مکث گفت پس اون حدس زد که زن از قضیه بویی برده باشه.
" وقتی بیام خونه درموردش حرف میزنیم "
تلفن و قطع کرد و دوباره با خودش مرور کرد که این کارو فقط برای آرامش و رفاه خانواده ی کوچیکش انجام میده .
وقتی از دور ساختمون 317 رو دید کلاه سویی شرت مشکیش رو عقب زد و کَپ قرمزش رو برداشت تا دستی به موهاش بکشه و اونو دوباره روی سرش گذاشت .
آسانسور که از حرکت ایستاد در با صدای منزجر کننده ای باز شد و صدای دعوای زن و مردی که ساکن واحد دیگه ای توی طبقه بودن باعث شد دماغ مرد از نفرت چین بخوره و پره های دماغش بالا بپره .
YOU ARE READING
Billion Dollars Babe
Fanfictionمیبل از هری میترسه . از مردی که همه چیزش رو از دست داده . ولی از خودش بیشتر میترسه . چون نمیتونه جلوی تپش قلبش رو بگیره . 'All right reserved' Gisookamand ©