14:Not So Bad

895 149 96
                                    

"Not so Bad: نچندان بد"

(مکان: حیاطِ خانه‌ی مشترک، ساعت 10:15 دقیقه‌ی شب)

لو: آه خدای من....فقط...فقط خواهش میکنم از اینی که هست بدترش نکن.

درحالی که پلکاشو روی هم فشار میداد نوک انگشتش رو با تمام قدرت روی زنگ گذاشته بود و از بینِ صدای زنگی که بدون توقف شنیده میشد دعا میکرد، خودش رو بخاطرِ اینکه کلید نیورده بود فوش میداد.

و خب...
مشکلِ اصلی نیوردن کلید و باز نشدن در توسط اون دو تا احمق که مغزشون حتی به اندازه‌ی یک تک سلولی کار نمیکرد نبود...

ه: لویی...مطمئنی همه‌چیز مرتبه؟

مشکل دقیقا مردی بود که حدودِ یه ربع با سماجتِ تمام از جلوی در تکون نخورده بود، هر از چند گاهی با حرف زدن هاش باعث تشدید فوش های لویی به تمام موجوداتِ زمین میشد و انگار تا با چشم های خودش وارد شدنِ لویی به خونه رو نمیدید بیخیال نمیشد.

بدون اینکه انگشت هاش رو از روی زنگ برداره روشو سمتِ هری که حالا از ماشین پیاده شده بود و به طرفش میومد کرد، لبخندِ پر استرسی زدو گفت: آره‌‌...آره...همه چیز خیلی مرتبه...فقط...

هری نیم نگاهی به خونه که انگار به نظر نمیرسید حتی یک نفر هم داخلش باشه انداختو با صدای آروم و اطمینان دهنده‌ایی گفت: لویی اگه کسی خونه نیست...

لویی از بینِ چتری‌هاش که به صورتِ شلخته‌ایی روی صورتش پخش شده بودن به هری نگاه کردو گفت: نه..نه...خونن...ولی فک کنم صدای زنگو نمیشنون...

هری دستاشو توی جیبِ پالتوش فرو کرد، ابروهاشو بالا دادو گفت: آممم....خب...فک کنم اگه کسی خونه بوده باشه باید تا الان درو باز میکرد.

لویی آبِ دهنشو قورت دادو با عجله گفت: فک کنم حمومن...آره‌..ینی نه...فقط یکیشون حمومه اون یکیشونم...

ه: لویی...

بدون اینکه به هری نگاهی کنه گفت: نه..نه..من مزاحمتون نمیشم...شما به اندازه‌ی کافی اینجا معتل شدید به خاطر من...

موهاشو از توی صورتش کنار زدو زیر لب ادامه داد: چرا فقط نمیری؟

هری اخم کردو با گیجی پرسید : لویی...یه لحظه به من گوش بده...چرا اینقدر لجبازی میکنی؟

لویی لُپ‌هاش رو برای لحظه‌ایی پر از هوا کردو گفت: آخه...خب...باشه..بگو.

هری دستشو روی دستِ لویی که به طور پیوسته روی زنگ فشار داده میشد گذاشتو با ملایمت گفت: و لطفا دستت رو از روی زنگ بردار، فک نکنم به غیر از منو تو کسه دیگه‌ایی صداشو بشنوه.

بدون اینکه توجهی به سیخ شدنِ موهای بدنش که بخاطرِ گرمای بیش از اندازه‌ی بدنِ مردِ روبه روش بوجود اومده بود، بکنه دستشو پشت گردنش کشیدو زمزمه کرد: خب...آره.

Blood dance (L.S)Where stories live. Discover now