جبر

455 50 0
                                    

پرتویی به قلبم می‌تابد
روشنایی، گرمایش
تنها وجودش

تکانم می‌دهد

حرکتی برای یک روز دردناک دیگر...

نمی‌دانم چیست
از کجاست؟
چه میخواهد از روح مرده‌ من؟
به چه حقی تاریکی وجودم را می‌درد؟

از هرجا، هرکس،

امید هم جبر است.
از جبر هیچ فراری نیست...

چند شعر قدیمیWhere stories live. Discover now