چه بسیار وابسته اند
به این چرخ دستی قرمز
که باران آن را شسته است
کنار این جوجه های سپید
چه بسیار وابسته اند به این آسمان آبی
که شاخهها درختان را شکافته اند
چه بسیار وابسته اند به لوله ی تغذیه ای که از شکم
پسری چشم آبی بیرون می زند
چه بسیار وابسته اند به این دنیای تماشاگرنیمه بیهوش بود اما با حال سختی چشمانش را باز کرد و گفت 《اون وقت می گی شعر نمی نویسی》
《خطای ستارگان بخت ما 》
《جان گرین 》♤♤♤♤♤♤
این قسمتی از کتاب خطای ستارگان بخت ما بود
که اگوستوس که مریض احواله به هیزل می گه برام شعر بخون و هیزل قسمتی از شعر چرخ دستی قرمز از ویلیام کارلوس ویلیامز می خونه و چون بقیش رو یادش نمیاد از خودش می گهخیلی غمنگیزانه قشنگ بود و من از همین صفحه تا آخر کتاب گریه نماییدم😐😂
SG