(اگه یادتون باشه یه بار لیام لایو گذاشته بود و وقتی یکی در مورد زیام پرسیده بود سوتی داده بود، این مال همون موقعست)
_بعد قطع کردن لایو چند بار بهم زنگ زد و من جواب ندادم، وای زی به نظرت بعدش چه پیامی داد؟؟؟ یه تومار برام نوشته بود و اگه اونو خلاصش میکردیم میشد: 《لیام پین میکشمت!》 بعد دوباره زنگ زد و این دفعه جواب دادم، ولی حرفی نزدم. پنج دقیقه فقط سرم داد زد و آخر سر گفت دیگه حق ندارم لایو بزارم!
به زور خندمو قورت دادم و گفتم: باور کن دفعه ی بعد که سوتی بدی، گوشیتو ازت میگیرن، اون وقت میشی شبیه بچه های ۱۴ ۱۵ ساله که درس نخوندن و مامانشون تنبیهشون کرده!
اروم خندید و گفت: آره! فقط باید میشنیدی صداشو بدبخت عربده میزد...
+حق داره، حالا از قصد اونو خونده بودی یا نه؟
_ عه زین بهت گفتم که عمدی نبود! خودت دیدی چجوری جمعش کردم.... ziam is...yeah true
+وای لی بسه خیلی خندیدم، از دست تو و این کارهات! آخر سر یه کاری می کنی که تمام برنامه های کام اوتمون بهم بریزه!!!
_نه نه قول میدم که این آخریش بود.
+ چرت و پرت زیاد میگی پین! آخرین بارم قول داده بودی که دیگه توییت های اون پیج زیام رو نه لایک کنی نه ریتوییت!!!
_اره ولی باور کن نمی تونم تحمل کنم، دلم می خواد به همه بفهمونم ما با همیم!
+باور کن که اینو همه میدونن!
آروم خندید و دیگه چیزی نگفت...چند ثانیه فقط به صدای نفس های هم دیگه رو گوش دادیم... با شنیدن صداهایی که از اونور خط میومد و شک کردن به اینکه لیام بیرون از خونست، از رو تخت بلند شدم و دم پنجره رفتم! پسره ی احمق!!!
+لی؟
_هوم؟
+الان دم خونمونی، نه؟
_واقعا؟؟؟؟ از کجا فهمیدی؟
+لیام خیلی احمقی، فقط یه دلیل برام بیار که چرا تا الان نیومدی تو؟
_اولا اینکه همین الان رسیدم، بعدشم مگه همه خواب نیستن؟
+خب باشن دیوونه، درو باز می کنم فقط آروم بیا تو!
_ نه زین بیخیال....
قبل از اینکه جملشو تموم کنه تماس رو قطع کردم و گوشی رو روی میز گذاشتم. بی صدا در اتاقمو باز کردم و خودمو به در اصلی رسوندم.
+لیااااااااام!!!!
محکم بغلش کردم و خواستم حرف بزنم که دستشو روی دهنم گذاشت و اروم گفت: هیس... اروم!
دستشو کنار زدم و گفتم: باشه باشه...
دستشو گرفتم و با خودم سمت اتاق کشیدمش.