" EP.1 "

394 73 23
                                    


جه هیون همون طور که ته از بازوش آویزون بود و داشت اصرار می کرد بهش اجازه بده بستنی بخوره از پله های کافی شاپ بالا رفت....

ته یونگ:لطفا جه هیون.....فقط همین یه بار....قول می دم رفتیم بیرون لباس گرم بپوشم....

جه هیون:نه....بدنت حساس تر از این حرفاست...سریع سرما می خوری....اونم توی این هوا....

ته یونگ سر میز نشست و ادامه داد: آخه من دلم می خواد....هوس کردم....

یوتا که از قبل سر میز نشسته بود گفت:مگه حامله ای؟؟؟؟ده بار بهتون گفتم مراقب باشین...

جه هیون کنار ته یونگ نشست و گفت:خفه شو یوتا...تو ام بس کن ته...

ته یونگ اخمی کرد و روشو برگردوند....

یوتا:فرض می کنیم که سلام کردین و حالمو پرسیدین....سلام...من خوبم....

جه هیون خندید و گفت:ببخشید....حالت خوبه؟؟؟

یوتا شونه ای بالا انداخت و گفت:گفتم که خوبم....

و دوباره نگاهشو به طبقه ی پایین دوخت....

میز همیشگی اون سه نفر یه میز چهار نفره طبقه بالای یه کافی شاپ دنج و کنار نرده هایی بود که طبقه پایینو نشون می داد....

ته یونگ که متوجه نگاه یوتا شده بود کمی بهش نزدیک شد و گفت:یوتا فکر کنم امروز نیست....من پایین ندیدمش...

یوتا تا خواست جوابشو بده در کافی شاپ باز شد و کسی که منتظرش بود توی کاپشن خز دار سفید رنگش داخل شد....

یوتا لبخندی زد و خطاب به ته یونگ گفت:الان اومد....خوشگل تر شده...

جه هیون مثل اون دو نفر نگاهشو روی پسر سفید پوش تا پشت پیشخوان کافی شاپ نگه داشت و بعد با آه گفت:هنوز بیخیال این پسره نشدی؟؟؟

یوتا که با نگاهش داشت اون جوجه ی بلوند رو دنبال می کرد و هر حرکتشو حفظ می کردگفت:هر وقت تو بیخیال ته ته شدی منم بیخیالش می شم....

جه:یوتاااا....اون مناسب تو نیست....تفاوت شما زمین تا آسمونه....

ته یونگ بیخیال گفت:یوتا اصلا بهش توجه نکن....این واسه همه چی دنبال منطقه...حتی نقاله می زاره ببینه با چه زاویه ای دست کنه تو دماغش...

- ته یونگگگگگ....

ته یونگ برگشت سمت جه و براش زبون درازی کرد....

جه هیون سعی کرد آروم باشه: من برای خودت می گم....خانوادت محاله موافقت کنن با همچین پسری باشی....

یوتا با اخم غلیظی سمت جه برگشت:مگه اون چشه؟؟؟چون یه گارسون کافی شاپه داری این چیزا رو تحویلم می دی؟؟؟جه هیون برام اصلا مهم نیست....

- آخه تو حتی یک بارم باهاش حرف نزدی....حتی اسمشم نمی دونی....

یوتا نفس خسته ای کشید و دوباره به پایین نگاه کرد.

Cappochino taste☕Where stories live. Discover now