جه هیون همون طور که ته از بازوش آویزون بود و داشت اصرار می کرد بهش اجازه بده بستنی بخوره از پله های کافی شاپ بالا رفت....
ته یونگ:لطفا جه هیون.....فقط همین یه بار....قول می دم رفتیم بیرون لباس گرم بپوشم....
جه هیون:نه....بدنت حساس تر از این حرفاست...سریع سرما می خوری....اونم توی این هوا....
ته یونگ سر میز نشست و ادامه داد: آخه من دلم می خواد....هوس کردم....
یوتا که از قبل سر میز نشسته بود گفت:مگه حامله ای؟؟؟؟ده بار بهتون گفتم مراقب باشین...
جه هیون کنار ته یونگ نشست و گفت:خفه شو یوتا...تو ام بس کن ته...
ته یونگ اخمی کرد و روشو برگردوند....
یوتا:فرض می کنیم که سلام کردین و حالمو پرسیدین....سلام...من خوبم....
جه هیون خندید و گفت:ببخشید....حالت خوبه؟؟؟
یوتا شونه ای بالا انداخت و گفت:گفتم که خوبم....
و دوباره نگاهشو به طبقه ی پایین دوخت....
میز همیشگی اون سه نفر یه میز چهار نفره طبقه بالای یه کافی شاپ دنج و کنار نرده هایی بود که طبقه پایینو نشون می داد....
ته یونگ که متوجه نگاه یوتا شده بود کمی بهش نزدیک شد و گفت:یوتا فکر کنم امروز نیست....من پایین ندیدمش...
یوتا تا خواست جوابشو بده در کافی شاپ باز شد و کسی که منتظرش بود توی کاپشن خز دار سفید رنگش داخل شد....
یوتا لبخندی زد و خطاب به ته یونگ گفت:الان اومد....خوشگل تر شده...
جه هیون مثل اون دو نفر نگاهشو روی پسر سفید پوش تا پشت پیشخوان کافی شاپ نگه داشت و بعد با آه گفت:هنوز بیخیال این پسره نشدی؟؟؟
یوتا که با نگاهش داشت اون جوجه ی بلوند رو دنبال می کرد و هر حرکتشو حفظ می کردگفت:هر وقت تو بیخیال ته ته شدی منم بیخیالش می شم....
جه:یوتاااا....اون مناسب تو نیست....تفاوت شما زمین تا آسمونه....
ته یونگ بیخیال گفت:یوتا اصلا بهش توجه نکن....این واسه همه چی دنبال منطقه...حتی نقاله می زاره ببینه با چه زاویه ای دست کنه تو دماغش...
- ته یونگگگگگ....
ته یونگ برگشت سمت جه و براش زبون درازی کرد....
جه هیون سعی کرد آروم باشه: من برای خودت می گم....خانوادت محاله موافقت کنن با همچین پسری باشی....
یوتا با اخم غلیظی سمت جه برگشت:مگه اون چشه؟؟؟چون یه گارسون کافی شاپه داری این چیزا رو تحویلم می دی؟؟؟جه هیون برام اصلا مهم نیست....
- آخه تو حتی یک بارم باهاش حرف نزدی....حتی اسمشم نمی دونی....
یوتا نفس خسته ای کشید و دوباره به پایین نگاه کرد.
YOU ARE READING
Cappochino taste☕
Fanfiction§Coppochino taste§ عطر کاپوچینو هوش از سرش می پروند ولی دیدن اون پسر که هر بار کاپ خوش بو رو جلوش می زاشت، معنی دقیق زندگی بود. ☕طعم کاپوچینو☕ کاپل ها: یووین* جه یونگ