سلام چطورید؟!؟
کامنت بدیییین لطفااا......
اسم من زین مالیکه... من با پسرم دیون مالیک که چهار سالشه زندگی میکنم
حدود چندماهه که با همسایم لیام پین قرار میذارم
پسرم و لیام رابطه ی خیلی خوبی دارناونقدر که گاهی حس میکنم فراموش شدم و اون دوتا بیشتر اوقات با همن...
دیون از رابطه ی من و لیام خبر داره و لیام رو مادر خودش میدونه و لیام اینو خیلی دوست داره
"بابایی بریم؟"
"آره بریم"
امروز قراره سه تایی با سگامون بریم پارک دیون دست من و لیامو گرفت و شروع کرد بپر بپر کردن
"یک دو سه ... هورااا"
من روی نیمکت نشسته بودم و لیام دیون رو هل میداد
"بلند تر بلند تر... لیوومممم"
جیغ فریاد های از روی هیجان دیون بالا رفته بود و لیام بهش بلند میخندید
با اینکه حسودی میکنم که دارن منو حذف میکنن ولی جالبه که انقدر با هم خوبن صدای خنده هاشون آرامش بخشه
" زین "
با شنیدن صدای زنی حس کردم زمان کش اومد و به یک سال قبل پرت شدم... این نمیتونه اِما باشه
سمتش برگشتم آره خودش بوداز جام بلند شدم
"تو اینجا چیکار میکنی؟!"
"من بعد از جدایی رفتم لیورپول ولی دلم برای دیون تنگ شده من واقعا دلم میخواد ببینمش!"
پوزخند زدم
"الان ببینیش میشناسیش؟!"
نگاه اما سمت لیام و دیون که در حال خندیدن و بازی کردن بودن چرخید
"اون دیونه مگه نه؟!"
سرمو تکون دادم
"میشه لطفا چند لحظه باهاش حرف بزنم؟!"
مطمئن نبودم میترسم دیون هوایی بشه... من میترسم ...میترسم از دست بدمش...
"لطفا زین خواهش میکنم..."
اما شروع کرد به گریه کردن...
"باشه...ولی فقط چند لحظه تو حضور من"
"باشه...باشه..."
سمت دیون و لیام راه افتادم
"دیون عزیزم ... بیا اینجا"
لیام هم جلو اومد و کنجکاوانه نگاهم کرد
"چی شده زین؟!"
"میگم بهت بیبی"
نگاه اما بین من و لیام میچرخید
روی زمین کنار دیون زانو زدم"دیون پسرم این مادرته...یادت میاد؟!"
ESTÁS LEYENDO
Daddy And Love / Ziam ~ By: Atusa20
Historia Cortaاسم من زین مالیکه... من با پسرم دیون مالیک که چهار سالشه زندگی میکنم حدود چندماهه که با همسایم لیام پین قرار میذارم پسرم و لیام رابطه ی خیلی خوبی دارن اونقدر که گاهی حس میکنم فراموش شدم و اون دوتا بیشتر اوقات با همن... دیون از رابطه ی من و لیام خبر...