لباساشو در اورد و رفت توی حموم.
شیر آب رو باز کرد. منتظر موند همه بدنش خیس بشه.
چشماشو باز کرد و به پشت سرش نگاه کرد..
-عععع تو اینجا چیکار میکنی؟
با عصبانیت گفت.
+من همیشه اینجام همیشه پیشتم.
همجا با توام. هیچ وقت ولت نمیکنم.
-حالا که ولم کردی. پس بزار توی تنهایی خودم بسوزم.
+هایلی منو ببخش.
-چه بخششی هان؟ چرا از من همچین انتظاری داری؟
تو قلبمو شکوندی.
حالا هم دنبال این نباش که تیکه هاشو بهم بچسبونی.
+هایلی تقصیر من نبود.
-میدونی تو یه دروغ گویی جان یه دروغ گو.
از همون اول بهم دروغ گفتی.
همه اون دوست دارم هات. همش.
+هیلی من مجبور بودم چرا درک نمیکنی؟
-اون پدر روحانی تو اون روز نحس گفت:تا وقتی که مرگ شمارو از هم جدا کنه.
+کرد. مرگ جدامون کرد.هایلی با گریه گفت:راست میگی. مرگ جدامون کرد. جان الان سه سال شد.
سه سال شد.
همینطور گریه میکرد و روی زمین نشسته بود جان به سمتش رفت و بغلش کرد و گفت:گریه نکن. هایلی تو باید ادامه بدی.
-ادامه؟ مقصد زندگی من تو بودی.
حالا که نیستی. مجبورم همینجا بمونم. نه میتونم برگردم عقب. و نه میتونم برم جلو.
میدونی امروز چی شد؟
+اره میدونم
من همه چیزو نیدونم. همیشه میدیدمت.
-خیلی سخته جان .
من مجبورم نقش زن قاتل تورو بازی کنم.
+تو از پسش بر میای من مطمعنم بخاطر شغلت.
-شغلم؟پس تو چی؟
+منو فراموش کن. دیگه جان وجود نداره.
عشق من باید زندگی کنه. یه زندگی خوب اون موقع است که من مطمعن میشم که تو هم منو دوست داری.
-بعد پنج سال زندگی مشترک تازه میخوای مطمئن شی؟
+اره توی این پنج سال هیچی ازت نخواستم.
نخواستم که خودتو ثابت کنی ولی الان میخوام.صدای زنگ در باعث میشه چشماشو باز کنه.
به خودش میاد.
یعنی همه اینا خواب بوده؟
میره و در رو باز میکنه و با صورت نگران نیمار روبهرو میشه.
+اخیش کم کم داشتم نگران میشدم.
-نشو نیمار نشو. جان رو کشتی حالا اگه من بمیرم چه فرقی به حالت میکنه؟
+هایلی چندبار باید بگم اون اتفاق تصادفی بود. اخه من چرا باید اونو بکشم
-اره اره میدونم رئیس بهت دستور داد که اون مرتیکه عوضی رو بزنی تو هم فاصلت با اونا زیاد بود. شلیک کردی جان اومد جلو تیر خورد بهش. (توی فصل دو صحنه مرگ جان از دید همه شخصیت هایی که اونجا بودن هست)
+اره همینه هایلی من اینو هزار بار بهت گفتم. گوش نمیدی که.
-مهم نیست که چی شد که این اتفاق افتاد مهم اینه که اون تیر لعنتی خورد به جان و اون دیگه نیست.
+هایلی نکن.
الان سه سال از این ماجرا میگذره بعدشم من تو دادگاه تبرعه شدم.
-برام مهم نیست که اون قاضی چی گفته.
اینجا من قاضی ام. من میگم کی گناهکاره کی نیست.
+تمومش کن.
-نمیکنم. نمیخوام بکنم.
سه سال هیچی بهت نگفتم. فکر کردم که نکنه حق با تو باشه.
ولی الان دیگه مهم نیست.
تو فقط جان رو نکشتی.
همراهش زندگی من و رویاهای من رو به دست باد سپردی.
تو همچین حقی نداشتی.
+هایلی گلوله ادرس نمیپرسه.
-اره نمیپرسه.
نیمار شانس اوردی که من مثل همه دنبال انتقام گرفتن نیستم ولی هیچ وقت نمیبخشمت.
+اره تو درست میگی.
من اشتباه کردم اگه اون تیر رو یک دقیقه زودتر شلیک میکردم این اتفاقات نمی افتاد. ولی من همیشه دنبال بخشش تو بودم.
هیچ وقت هم دست برنمیدارم. هیچ وقت.
-تو فقط وقتتو هدر میدی.
+ از خدامم هست وقتم بخاطر تو و جان هدر بره. الانم میرم پایین منتظرتم دیر نکن چون از پرواز جا میمونیم.از خونه خارج شد و در رو محکم پشت سرش بست.
هیلی با خودش گفت:تو از کی تا حالا به همچین ادمی تبدیل شدی.
یه ادم کینهای. تو همچین ادمی نبودی.ولی همون لحظه غم و غصه اش به عذاب وجدانش قلبه کرد.
وسایل شخصیش رو ریخت توی کیفش.
لباس های روی تخت رو برداشت و گذاشت توی چمدون.
یه دست لباس مشکی چرم پوشید.
موهاشو بست و کلاه گیسشو گذاشت روی سرش. و یه ارایش کمرنگ کرد.
بعد چمدون و کیفشو برداشت و رفت پایین.
سوار ماشین شد نیمار که اصلا انگار نه انگار تا چند دقیقه پیش با هم دعوا کردن گفت:خانمی قبلا زود تر حاضر میشدیااون مرد خوش قلبی بود. هایلی اینو تو اولین روز کاریش توی سازمان فهمید
YOU ARE READING
Hate
Actionاون یه قاتله، قاتل زندگیه من ولی توی این دنیا همیشه اونجور که میخوای نمیشه درست میگم مگه نه؟