گلومو صاف کردم فاصلشو بیشتر کرد
-اوکیه فهمیدم
به کارم دامه دادم هر چند وقت یه بار سنگینیه نگاهشو رو خودم احساس میکردم وقتی سرمو بالا میوردم که اون وسطا چشم تو چشم بشیم خودش خجالت بکشه و دست ورداره اون خودش مشغول درس خوندن بود یک دفعه صدای شکستن یه چیزی اومد سریع از جام پریدم
-شما دوتا خوبید
-دایی بم بم لیوانتو شکوند
-دایی یوگیوم کاستو شکوند
-چرا هر دفعه خرابکاریتون به من یا وسایلم ختم میشه
صدای جه بوم از پشتم اومد
-جینی چیزی شده
عینکش رو دراورده بودو دستش تو جیب شلوارش بود که این باعث میشد پیرهن سفیدش یکمی بالا بره
-نه چیزی نیست...
یوگیوم پرید وسط حرفم
-چرا یه چیزی هست ما حواسمون نبود زدیم دو تا از وسایل سرویس غذای دایی رو شکوندیم الان دایی ظرف نداره که ناهار بخوره
لبخند زدو جلوی یوگیوم روی زانوهاش خم شد
-اشکالی نداره با هم میریم براش میخریم
لپ یوگیومو کشید یوگیومم با ذوق اومد سمتم
-دایی بریم حاضر شیم
دستمو کشیدو برد سمت اتاقشون یه تی شرت سفید ساده با شلوار مشکی برای یوگیوم و برعکس همون یعنی یه تی شرت سیاه با شلوار سفید رو تن بم بم کردم
خودمم هیچ نیازی نداشتم که لباس بپوشم برای همین زدیم بیرون دست یوگیومو جه بوم گرفته بود دست بم بم هم من جلوی یه مرکز خرید بزرگ وایسادیم
-خوب بچه ها هر چی دلتون میخواد بخرید مهمون من ولی قبلش تقسیم کار کنیم نظرتون چیه
-جه بوم هیونگ من میشه پیش شما باشم
-چرا که نه گیومی
دستشو تو موهای یوگیوم فرو بردو موهاشو خراب کرد
-من گیومی با هم میریم واسه جشن امشب وسیله میخریم تو و بم بم کوچولو هم برید واسه خودت ست غذا بخرید ولی قبلش نظرتون درمورد شهر بازی چیه
-میخوای بریم شهر بازی جه بوم بچه شدی
-بیخیال جین یونگ یه روز در ساله دیگه الان بچه ها هم پیشمون هستن کیف میده دستمو گرفت و کشیدم بچه ها هم جلو تر میدویدن رفت سمت شهربازیه مرکز خرید و دوتا کارت بازی خرید
YOU ARE READING
sweet life((mini fiction))
Fanfictionپارک جین یونگ تنها با دوتا خواهر زاده آتیش پارش گیر افتاده و کسی نمیتونه بهش کمک کنه چی میشه اگه علی رغم خواسته خودش مجبور باشه از ایم جه بوم کسی که تازه متوجه حسش به اون شده کمک بخواد؟؟؟؟