سرمو از روی ناچاری تکون دادم بمو با یه سبد چرخ دار گرفتم
-میگم جه بوم هیونگ خیلی دوست خوبیه
-اره
-راستش دایی صبح حرفاتو با دوستات شنیدم ببخشید که باعث شدیم دوستات ازت دور بشن میشه دوستاتو دعوت کنی تا ازشون عذر خواهی کنم
-اه باشه
-راستش دایی جه بوم هیونگ خیلی جذابه خوش به حال دوس دخترش
جه بوم تا حالا چیزی درمورد دوس دخترش نگفت چرا بهم بر خورده ؟
-بم اون ظرف قرمزه رو بردار بریم
-چی
-نمیشنوی اون سرویس قرمزه رو بردار بریم
-اما دایی این که سرویس غذای سگه
چی؟؟ به اطراف نگاه کردم ما تو قفسه های محصولات حیوانات خانگی چیکار میکنیم
-لعنتی
-دایی خوبی
-نه بریم سریع این خرید تموم شه
رفتیم و یه سرویس غذای ساده خریدم بعدش هم چندتا خرتو پرت که بم میخواست اخرشم کنار صندوقا جایی که با جه بومو ویوگیوم قرار گذاشته بودیم وایسادیم چند دقیقه بعد اونا هم اومدن
-خب کارما تموم شد
-جه بوم هیونگ
-بله بما
-میشه جکسون هیونگو مارک هیونگم بیان برای جشن
-چرا که نه میخوای همین الان بهشون زنگ بزنم؟؟
-ممنون هیونگ
گوشیشو در اورد
-سلام جکسون خوبی؟؟راستش ما امشب میخوایم خونه جین یونگی جشن بگیریم میشه بیای و وقتی داری میای مارک هیونگم بیاری ممنون خدافظ
گوشیو قطع کرد و ما رفتیم تا خریدامونو حساب کنیم خدا به خیر بگذرونه امشبو
YOU ARE READING
sweet life((mini fiction))
Fanfictionپارک جین یونگ تنها با دوتا خواهر زاده آتیش پارش گیر افتاده و کسی نمیتونه بهش کمک کنه چی میشه اگه علی رغم خواسته خودش مجبور باشه از ایم جه بوم کسی که تازه متوجه حسش به اون شده کمک بخواد؟؟؟؟