2

625 91 11
                                    

Part 2
zayn pov

از حموم در اومدم...شروع کردم خشک کردن موهام...
خمیازه کشیدم...واقعا خسته ام...
یه شلوارک تنم کردم و دراز کشیدم رو تخت.طاق باز خوابیده بودم و فکر میکردم...
نمیدونم کی خوابم برد...
تو یه خونه بودم.یکم اینور اونور رفتم که یهو حس کردم یکی پشتمه...
برگشتم...
- س...سرینا......

چهرش کاملا بی حس بود...
خواستم برم سمتش که دستشو اورد بالا و مانع شد.
~ باید باهات حرف بزنم زین...

**

چشمامو باز کردم...
سرم فوق العاده درد میکرد...
یعنی فقط یه خواب بود؟
ولی حس میکردم واقعا خودش بود...حرفاش.....حرفاش.........
سرمو تکون دادم...بیخیال...
میدونم حرفاش درست بود،راست بود،ولی......
نمیتونستم..... فقط نمیتونستم......
هوا یکم خنک بود.تیشرتمو تنم کردم.باند دستمو عوض کردم و رفتم تو اشپز خونه...
دلم یه غذای درست حسابی میخواست...
خسته شدم از بس چرت و پرت خوردم...
مرغ سوخاری درست کردم با سیب زمینی سرخ کرده....
غذامو خوردم...
هنوز سر میز نشسته بودم که یکی زنگ درو زد...
چشمام گشاد شد ...
قلبم یه ضربان رو جا انداخت...
فکر کنم گوشام مشکل پیدا کردن.توهم زدم...
درست شنیدم؟؟؟صدای در بود؟؟؟
چند لحظه بعد دوباره صدای زنگ اومد...
انقدر سریع بلند شدم که صندلی افتاد روی زمین...
دوییدم سمت در...
پام گیر کرد به کابینت و افتادم...
+ فاااااااک...
بلند شدم...بالاخره رسیدم به در...
دستگیره رو کشیدم و در رو باز کردم.....

***

harry pov

از در پشتیه خونه رفتم بیرون.انقدر گشتم تا یه بوتیک پیدا کردم...یه پیرهن سفید و شلوار جبن ابی برداشتم و همونجا تنم کردم...تو اینه نگاه کردم و یه دست به موهام کشیدم...از مغازه بیرون اومدم...دقیقا کنار بوتیک یه مغازه ی ادکلن فروشی بود...عالیه.....
رفتم و مثل همیشه سرد ترین چیزی که پیدا کردمو برداشتم...یکم زدم به لباسام،گردن ، موهام و مچ دستام...سعی کردم دوش نگیرم باهاش و در حد متوسط استفادش کنم...
خلاصه برگشتم خونه...از تو کیفم یه ادامس انداختم تو دهنم و با استرس شروع کردم به جویدنش.........
یکم که استرسم کم شد بلند شدم و یه نفس عمیق کشیدم...وقتشه....
از در رفتم بیرون و با قدم های اروم به سمت در خونش راه افتادم...
تو راه چند دفعه منصرف شدم ولی .....ادامه دادم...
جلو در وایسادم...چند بار نفس عمیق کشدم...چندین بار دستمو تا نزدیک زنگ بردم و باز برگردوندم...
لعنتتتتتتتت...
بالاخره هرجوری بود زنگو زدم...چند ثانیه گذشت و خبری نشد...دوباره زنگ زدم...
تـــــــــق....یه چیزی محکم خورد رو زمین...
دوپ......یکی پرت شد رو زمین....
فک کنم گند زدم......
با نگرانی زل زده بودم به در...یهو در با شدت باز شد...یه قدم پریدم عقب...
زین جلو در بود...یه شلوارک پاش بود و یه تیشرت مشکی ...
+ تو...تو.......تو.......

یهو شروع کرد دوییدن به سمتم...
نمیدونستم چیکار کنم...انقد هول کرده بودم که حد نداشت...منم شروع کردم تو جهت مخالفش دوییدن ....
+ وایسا...هیییی...وایسا.....

beyond expectation [zarry]Where stories live. Discover now