تمام عمارت در شعله های آتش میسوخت
شعله ها سوزان تر میشدند و در سراسر عمارت زبانه میکشیدند
تنها کاری که توانستم بکنم دویدن به سمت جنگل بود
در میان انبوهی از درختان چشمان تاریک و بی احساس تو را دیدم هاله ی تاریک اطرافت را دیدم
صدای دورگه ات برای اولین بار به گوشم رسید
_سرور من