جونگ کوک دو ساعت زود تر سر قرار رسیده بود و در حالی که قهوه ی داغی توی لیوان کاغذی در دست داشت روی نیمکت رنگ و رو رفته ای توی پارک نشسته بود .هوا واقعا سرد بود و اون خودشو توی پالتوش جمع کرده بود . دستی به لبه ی نیمکت کشید که هنوز دو اسم " جیمینی "و" کوکی" که ناشیانه تراشیده شده بود روش خودنمایی میکرد .
لبخند محزونی زد و توی خاطرات تلخ و شیرینش غرق شد . روزایی رو به یاد میاورد که دو تا پسر بچه ی کوچولو لابلای درختای بلند و کوتاه این پارک دنبال هم میدویدن و با شادی قهقهه میزدن .
چند سال بعدش اون دو تا پسربچه به نوجوونایی تبدیل شدن که با صورت پر از جوش حاصل از بلوغشون یواشکی پشت درختا قایم میشدن و ریز ریز میخندیدن و به خودشون افتخار میکردن که تونسته بودن از دست ناظم بد اخلاق مدرسه در برن و کل اون روز رو بجای مدرسه توی خیابونا بگذرونن و دوکبوکی بخورن .
یادش افتاد به وقتی که تازه دانشجو شده بودن اونم توی رشته ی مورد علاقشون ,هرچند جیمین به موسیقی بیشتر علاقه داشت اما به خاطر جونگ کوک عکاسی رو انتخاب کرده بود , و برای پروژه ی یکی از درس های اصلیشون با کیم تهیونگ هم گروهی شده بودن و به خاطرش اون و جیمین به همراه تهیونگ به بوسان رفته بودن .
سه روزی که توی بوسان گذرونده بودن بهترین روزای عمرش بود , وقتی قلبش شروع به تپیدن برای تهیونگ کرد و اون تازه یه هفته بعدش فهمیده بود دلیل بی قراریاش چیه . فهمیده بود کیم تهیونگ اونو عاشق کرده .
و شبی رو به یاد آورد که تصمیم گرفت راز قلبشو با دوست صمیمیش که از برادر هم بهش نزدیک تر بود در میون بزاره .
همون شبی که اون و جیمین ساعت 12 روی همون نیمکت همیشگی نشستن و هر دو با هم شروع به حرف زدن کردن .
" میخواستم بهت بگم .... "
"یه چیزی رو باید بهت بگم .... "
بعدش خندیده بودن و اون چقدر خودشو لعنت کرد که اون شب زود تر حرف نزده بود و به جیمین گفته بود " اول تو "
و جیمین هم با گونه های سرخش گفته بود که عاشق کیم تهیونگ شده . پسر قدبلند دلش رو اسیر کرده بود و حالا از کوکی مشورت میخواست برای اعتراف کردن .
جونگ کوک یخ کرده بود . جیمین چی داشت میگفت ؟ اون هم عاشق شخصی به اسم کیم تهیونگ شده بود ؟ شاید اشتباه شنیده بود . شاید اسم طرف کیم تهیونگ نبود . تقصیر خودش بود که انقدر اسم تهیونگ رو تکرار کرده بود . حالا هم فکر میکرد جیمین گفته تهیونگ.
با شک پرسید " کیم ته یونگ ؟ " جیمین هم با سر تایید کرد و اون یه دفعه وارفت. منظورش تهیونگ اون که نبود نه؟ دوباره سوال کرد" کدوم تهیونگ "
و این دفعه جیمین به حالت پر روی همیشگیش جواب داده بود:
" یعنی چی که کدوم تهیونگ... مگه ما چند تا کیم تهیونگ میشناسیم؟؟ همون پسره برنزه که برای پروژه ی استاد جانگ باهاش هم گروه بودیم دیگه ... "
YOU ARE READING
Love Seat
Romance" میخوام یه چیزی بهت بگم... " " من عا..." هر دوشون باهم خندیدن. و جونگ کوک چقدر خودشو لعنت کرد که اجازه داد جیمین اول حرف بزنه.چی میشد اگه خودش زودتر از دوست صمیمیش اعتراف میکرد... " من عاشق تهیونگ شدم. "